مقابلِ گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مِثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰)، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
مرادف سبک رکاب. (آنندراج). تندرو. تیزرو: ذروع، اسب و اشتر سبک سیر فراخ گام. (منتهی الارب). فرس ذریع، اسپی سبک سیر. (منتهی الارب) : کلک سبک سیراوست از پی اصلاح ملک از حبشه سوی روم تیزرونده نوند. سوزنی (دیوان، چ شاه حسینی ص 161). چو بر براق سبک سیر او بگاه نبرد عنان سبک شود اندر تک و رکاب گران. سوزنی. دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گرانسیر زیر و سبک سیر بالا. خاقانی. چنین است گردیدن روزگار سبک سیر و بدعهد و ناپایدار. سعدی (گلستان). فیض دم خط چون دم صبح است سبک سیر از دست مده فصل بهاران لب جو را. صائب (از آنندراج)
فارغ بال. (برهان) (آنندراج). آسوده. راحت: شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت. فردوسی. آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبکبار زادم گران چون شوم چنان کآمدم به که بیرون شوم. نظامی. جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا عفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است. سعدی. مرد درویش که بار ستم فاقه کشد بدر مرگ همانا که سبکبار آید. سعدی (گلستان). ، مقابل گران بار: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. حافظ. ، مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی: در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست آن به کزین گریوه سبکبار بگذری. حافظ. از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است. حافظ. ، نادان، در مقابل دانا: دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی (گلستان). ، سبک وزن. (ناظم الاطباء). مقابل سنگین وزن: خود (غازی) باستاد تا جملۀ غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232)، آماده جهت رفتن و برخاستن. (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. (برهان)، آزاد از شغل و کار. (ناظم الاطباء)