کنایه از نواخته، کنایه از برکشیده. (آنندراج) : غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش با سبزکرده های سخن سرگران مباش. صائب (از آنندراج). ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار ز سبزکردۀ خود آب را دریغ مدار. صائب (از آنندراج)
کنایه از نواخته، کنایه از برکشیده. (آنندراج) : غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش با سبزکرده های سخن سرگران مباش. صائب (از آنندراج). ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار ز سبزکردۀ خود آب را دریغ مدار. صائب (از آنندراج)
رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مِثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گَبْزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
درهم و برهم شده (موی). مجعد. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای درشت وموهای تابدار وزکرده. (سایه روشن صادق هدایت ص 16) ، ترش شده و کف کرده. (فرهنگ فارسی معین)
درهم و برهم شده (موی). مجعد. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای درشت وموهای تابدار وزکرده. (سایه روشن صادق هدایت ص 16) ، ترش شده و کف کرده. (فرهنگ فارسی معین)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
این محل در دهستان ژاورد در کردستان واقع است و آن را کره سی مینامیدند. (از فرهنگستان) کوهی است در شهر قاین به ارتفاع 2757 متر. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 56)
این محل در دهستان ژاورد در کردستان واقع است و آن را کره سی مینامیدند. (از فرهنگستان) کوهی است در شهر قاین به ارتفاع 2757 متر. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 56)
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
مسافر. که به سفر رفته است: کاروان شکر از مصر به شیراز آمد اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی. جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته. سعدی. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. حافظ. نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت. حافظ
مسافر. که به سفر رفته است: کاروان شکر از مصر به شیراز آمد اگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی. جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته. سعدی. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسلامت دارش. حافظ. نشان یار سفرکرده از که پرسم باز که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت. حافظ
برنگ سبز درآوردن: عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند. ناصرخسرو. ، کاشتن و رویانیدن. (غیاث). متعدی از سبز شدن. نهال کردن. (آنندراج) : تخضیر، سبز کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : یک زمان چون خاک سبزت میکند یک زمان پرباد وگبزت میکند. مولوی. هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد زردرویی کشد از حاصل خود گاه درو. حافظ. ، نواختن، برکشیدن. (آنندراج) : از یک نگاه لطف مرا سرفراز کرد چشم تو سبز کرد چو بادام تر مرا. ملا مفید بلخی (از آنندراج). - سبز کردن سخن و حرف، بر کرسی نشاندن حرف. (آنندراج)
برنگ سبز درآوردن: عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند. ناصرخسرو. ، کاشتن و رویانیدن. (غیاث). متعدی از سبز شدن. نهال کردن. (آنندراج) : تخضیر، سبز کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : یک زمان چون خاک سبزت میکند یک زمان پرباد وگبزت میکند. مولوی. هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد زردرویی کشد از حاصل خود گاه درو. حافظ. ، نواختن، برکشیدن. (آنندراج) : از یک نگاه لطف مرا سرفراز کرد چشم تو سبز کرد چو بادام تر مرا. ملا مفید بلخی (از آنندراج). - سبز کردن سخن و حرف، بر کرسی نشاندن حرف. (آنندراج)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 9 هزارگزی جنوب دهدز. آب آنجا از چاه و قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 9 هزارگزی جنوب دهدز. آب آنجا از چاه و قنات و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار: ولی تب کرده را حلوا چشیدن نیرزد سالها صفرا کشیدن. نظامی. باز تب کرده را درآمد تاب رغبتم تازه شد به بوس و شراب. نظامی. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار: ولی تب کرده را حلوا چشیدن نیرزد سالها صفرا کشیدن. نظامی. باز تب کرده را درآمد تاب رغبتم تازه شد به بوس و شراب. نظامی. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود