جدول جو
جدول جو

معنی سبز کردن

سبز کردن
رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
تصویری از سبز کردن
تصویر سبز کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سبز کردن

سبز کردن

سبز کردن
برنگ سبز درآوردن:
عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند.
ناصرخسرو.
، کاشتن و رویانیدن. (غیاث). متعدی از سبز شدن. نهال کردن. (آنندراج) : تخضیر، سبز کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) :
یک زمان چون خاک سبزت میکند
یک زمان پرباد وگبزت میکند.
مولوی.
هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد
زردرویی کشد از حاصل خود گاه درو.
حافظ.
، نواختن، برکشیدن. (آنندراج) :
از یک نگاه لطف مرا سرفراز کرد
چشم تو سبز کرد چو بادام تر مرا.
ملا مفید بلخی (از آنندراج).
- سبز کردن سخن و حرف، بر کرسی نشاندن حرف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ساز کردن

ساز کردن
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار

ساز کردن

ساز کردن
آماده کردن، مهیا کردن، آفریدن، بوجود آوردن، قصد کردن و عزم کردن
ساز کردن
فرهنگ فارسی معین

ساز کردن

ساز کردن
ساخته و آماده کردن، مهیا کردن، ترتیب دادن، آهنگ کردن، اراده کردن
ساز کردن
فرهنگ فارسی عمید