جدول جو
جدول جو

معنی ساقط - جستجوی لغت در جدول جو

ساقط
افتاده، فرودآمده، از بالا به پایین افتاده، فرومایه، ناکس، لئیم
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
فرهنگ فارسی عمید
ساقط(قِ)
افتاده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بر زمین افتاده. از بالا بپایین افتاده. فروافتاده. فرود آمده، مرد فرومایه. بی اصل. (دهار). ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (غیاث بنقل از لطائف). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان. مثل سقط. (شرح قاموس). واپس شونده از مردان است. (شرح قاموس). رجل ساقط، لئیم الحسب والنفس، متأخر عن الناس لایعدّ فی خیار الفتیان. ج، سقّاط. (قطر المحیط). سزاوار تحقیر. (ناظم الاطباء). پست. سافل. در اصطلاح درایه مفید ذم و قدح موصوف به آن است، زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بچۀ ناتمام از شکم افتاده. (ناظم الاطباء) ، حق ادا شده. (ناظم الاطباء) ، رجل ساقطٌ فی یده، ای نادم. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، فرس ساقط الشدّ، اذا جاء منه شی ٔ بعد شی ٔ. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، در اصطلاح دیوان جیش آنکه نامش را از جریدۀ رزق افکنده باشند بعلت موت او یا بی نیازی از او.
- از درجۀاعتبار ساقط بودن، بی اعتبار بودن. بی ارزش بودن.
- در درج کلام ساقط شدن، نامذکور ماندن. حذف شدن.
- ساقط شدن نبض، بازایستادن آن از نبضان.
، در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر. در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده: ’آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابلۀ او. و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده. (التفهیم ص 345) :
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو.
رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود.
- مرض ساقط، صرع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ساقط
افتاده، فرود آمده، بی اصل، ناکس
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
فرهنگ لغت هوشیار
ساقط((قِ))
فرودافتاده، فرومایه، ناکس
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
فرهنگ فارسی معین
ساقط
سرنگون، واژگون
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
فرهنگ واژه فارسی سره
ساقط
افتاده، فروافتاده، فتاده، حذف شده، سقطشده، پست، فرومایه، ناکس، دنی، زایل شده، مضمحل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساقی
تصویر ساقی
(دخترانه)
آنکه شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مساقط
تصویر مساقط
مسقط ها، افکنده شده ها، جمع واژۀ مسقط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقاط
تصویر سقاط
شمشیر بران که پیش از مقطوع به زمین برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساخط
تصویر ساخط
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساقط
تصویر تساقط
پی در پی افتادن، از پی هم افتادن، خود را بر چیزی افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
کسی که آب یا شراب به دیگری می دهد، آب دهنده، آنکه در مجلس باده گساری باده در ساغر بریزد و به دست باده نوشان بدهد، در تصوف مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند
ساقی کوثر: از القاب علی ابن ابی طالب، برای مثال گر تشنۀ فیض حق به صدقی حافظ / سرچشمۀ آن ز ساقی کوثر پرس (حافظ - ۱۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بیوفتادن (زوزنی). بیفتادن (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پی درپی افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تتابع سقوط چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را بر چیزی افکندن، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، افتادن، بیفکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بُ)
افتادن. (منتهی الارب) ، پرسیدن بهای چیزی را. سؤال کردن بها را از کسی. (منتهی الارب) ، چرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گو بر سر چاه کردن، نظر انداختن بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مسقط. (آنندراج). رجوع به مسقط شود. جای زدن و جای افتادن. (آنندراج). جایی که چیزها می افتد. (ناظم الاطباء) : عتبی آورده است که در آن ایام مردم را دیدمی که در مساقط ارواث تتبع و تفحص دانه ها کردندی. (ترجمه تاریخ یمینی). در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 418)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
تأنیث ساقط. ج، ساقطات و سواقط. رجوع به ساقط شود، سخن در این مثل: لکل ساقطه لاقطه، یعنی هر سخن را که از دهان بر آید شنونده ای است که میشنود و شایع میکند. (منتهی الارب). ای لکل نادره من الکلام من یحملها و یدیعها و التاء فی لاقطه اما مبالغه و اما مبالغه و اما للازدواج. (ناظم الاطباء) ، ناقص عقل. (قطر المحیط). مفرد سواقط، کسانی اند که حاضر میشوند یمامه را از برای خوراک خرما. (شرح قاموس). الذین یردون الیمامه لامتیاز التمر و ما یسقط من الثمار قبل الادراک. مفرده ساقطه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
عضو استوانه شکل گیاه و درخت که بخلاف ریشه در هوا بسمت بالا نمو میکند و حامل شاخه ها و برگها و گلها میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواقط
تصویر سواقط
جمع ساقطه، فرو ریختگان افتاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
بال مرغ، لغزش در نبشتن، لغزش در سخن، پی هم افکندن، سست دویدن اسپ، خاموشی و شنیدن افتاده، جمع سقطه، پاره های افتاده پاره های ابر نبهره فروش (نبهره قلب تقلبی)، خرده فروش، افتان بسیار سقوط کننده، شمشیر بران که مضروب را زمین افکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامط
تصویر سامط
شیر ترش شیر ترشیده، آب جوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخط
تصویر ساخط
خشمناک دارای سخط خشمناک خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقب
تصویر ساقب
نزدیک دور نزدیک، دور (اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقل
تصویر ساقل
روشنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقطه
تصویر ساقطه
فرومایه و کم عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
آب دهنده، آنکه سیراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاقط
تصویر لاقط
خوشه چین، بنده آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقط
تصویر ناقط
بنده آزاد، آزاد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساقط
تصویر مساقط
جمع مسقط، افتگاهان، جمع مسقط، افتگاهان زادگاهان جمع مسقط و مسقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقط
تصویر تساقط
پی در پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساقط
تصویر اساقط
افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقط
تصویر اسقط
پست تر، فروتر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
کسی که آب یا شراب به دیگران دهد
فرهنگ فارسی معین
((قِ))
اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند، پایه، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقه
تصویر ساقه
((قَ))
دنباله سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساقط
تصویر تساقط
((تَ قُ))
سقوط کردن، فروافتادن
فرهنگ فارسی معین