تأنیث ساقط. ج، ساقطات و سواقط. رجوع به ساقط شود، سخن در این مثل: لکل ساقطه لاقطه، یعنی هر سخن را که از دهان بر آید شنونده ای است که میشنود و شایع میکند. (منتهی الارب). ای لکل نادره من الکلام من یحملها و یدیعها و التاء فی لاقطه اما مبالغه و اما مبالغه و اما للازدواج. (ناظم الاطباء) ، ناقص عقل. (قطر المحیط). مفرد سواقط، کسانی اند که حاضر میشوند یمامه را از برای خوراک خرما. (شرح قاموس). الذین یردون الیمامه لامتیاز التمر و ما یسقط من الثمار قبل الادراک. مفرده ساقطه. (قطر المحیط)