جدول جو
جدول جو

معنی ساقطه - جستجوی لغت در جدول جو

ساقطه(قِ طَ)
تأنیث ساقط. ج، ساقطات و سواقط. رجوع به ساقط شود، سخن در این مثل: لکل ساقطه لاقطه، یعنی هر سخن را که از دهان بر آید شنونده ای است که میشنود و شایع میکند. (منتهی الارب). ای لکل نادره من الکلام من یحملها و یدیعها و التاء فی لاقطه اما مبالغه و اما مبالغه و اما للازدواج. (ناظم الاطباء) ، ناقص عقل. (قطر المحیط). مفرد سواقط، کسانی اند که حاضر میشوند یمامه را از برای خوراک خرما. (شرح قاموس). الذین یردون الیمامه لامتیاز التمر و ما یسقط من الثمار قبل الادراک. مفرده ساقطه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
ساقطه
فرومایه و کم عقل
تصویری از ساقطه
تصویر ساقطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساقط
تصویر ساقط
افتاده، فرودآمده، از بالا به پایین افتاده، فرومایه، ناکس، لئیم
فرهنگ فارسی عمید
عضو استوانه شکل گیاه و درخت که به خلاف ریشه در هوا به سمت بالا نمو می کند و حامل شاخه ها و برگ ها و گل ها است، مقابل مقدمه و جلودار، موکب، دنبالۀ لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
سقوط، کنایه از خطا، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساقیه
تصویر ساقیه
ساقی، نهر کوچک، جوی خرد، آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قِطْ طَ)
جمع واژۀ قطاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قطاط شود، خاص گردانیدن کسی را بچیزی، برگزیدن کسی را بکاری، قفا خوردن، نواله و بخش نهادن بجهت مهمان، برگزیدن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ طَ)
چیزی است نزدیک هزارخانه متصل به شکنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
ساقه. بازپسینان لشکر. (مهذب الاسماء). دنبالۀ لشکر. (آنندراج). دنبالۀ لشکر و فوج پسین از پنج فوج معینه که بترکی آن را چنداول گویند. (غیاث از منتخب و مصطلحات). مایه دار. (آنندراج). آنچه برپشت بود از لشکر. مقابل مقدمه. قسمتی از سپاه که مؤخر از همه آید. دمدار. عقب دار. مؤخره الجیش. پسینان لشکر. بازپسینان لشکر. پس لشکر. بنگاه. و آن خلاف مقدمهالجیش (طلایه = طلیعه = پیشقراول = جلودار) ، و یکی از پنج رکن سپاه است و چهار رکن دیگر مقدمه، قلب، میمنه و میسره است:
یکی ترک بد نام او هوش دیو
به ساقه فرستاد توران خدیو
نگه دار گفتا تو پشت سپاه
گر از ما کسی بازگردد ز راه
هم آنجا که بینیش بر جای کش
نگر تا بداری بدین کار هش.
دقیقی.
همان ساقه و جایگاه بنه
همه میسره نیز با میمنه.
فردوسی.
بعضی لشکر سلطانی و ساقۀ قوی بگماشت هر دو طرف را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). هرچند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقۀ قوی ایستانیده بود. (ایضاً ص 352). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته روید. (ایضاً ص 357).
سرکشان سپاه حضرت را
همه بر ساقه و جناح گمار.
مسعودسعد.
مقدمه چو در آمد زلشکر نیسان
به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان.
مسعودسعد.
صواب آن است که بر ساقۀ لشکر زنیم. (تاریخ بخارای نرشخی ص 75).
سراهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ.
نظامی.
میمنه رفت و میسره بگریخت
قلب در ساقۀ مقدمه ریخت.
نظامی (هفت پیکر).
ز ساقه و ز جناح آب کارفتح مجو
عنان بجز طرف قلب کارزار مپیچ.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
، پایه. اساس: و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقۀ آن گردانیده. (کلیله و دمنه) ، دوال رکاب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، رشتۀ پای مرغ شکاری. (مهذب الاسماء) ، رانندۀ شتران. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از گیاه است که برخلاف جهت رویش ریشه میروید و آن در ابتدا جوانه ای است که پس از رشد و خارج شدن ریشه ظاهر میگردد و بنمو خود ادامه میدهد و برخلاف جهت ریشه بسوی بالا متوجه میشود و ساقۀ اصلی نبات را تشکیل میدهد. در هر درخت یا نبات علاوه برساقۀ اصلی ساقه های فرعی نیز وجود دارد. ساقه ها را از نظر شکل ظاهری آنها به دو دستۀ ’هوائی’ و ’زیرزمینی’ تقسیم میکنند:
الف - ساقه های هوائی را هفت نوع شمرده اند: 1- ساقه های خزنده، که به علت باریک بودن و زیادی طول خود در روی زمین کشیده میشوند مانند ساقه های لبلاب و پیچ تلگرافی. توت فرنگی نیز دارای ساقۀ خاصی از این دسته است. 2- ساقه های پیچنده، که بطور قائم از زمین میرویند و بدور نبات دیگر یا شمعکی می پیچند. جهت پیچیدن ساقۀ این نباتات مشخص و در هر نباتی ثابت است مثلا رازک و لوبیا در جهتی موافق جهت حرکت عقربه های ساعت یعنی از راست بچپ، و در نیلوفر و لبلاب در جهت عکس آن یعنی از چپ به راست دور میزنند. سرعت پیچش ساقۀ این نباتات را می توان در عرض مدت کمی محاسبه کرد مثلاً در نیلوفر از بدو تماس به قیم تا پیچیدن یک دور کامل پنج ساعت بطول می انجامد. 3- پیچها، بعضی نباتات برای قائم نگاه داشتن ساقۀ خود و بالا رفتن از درختان پیچهای مخصوصی دارند مانند پیچهای باریکی که در روی ساقۀ مو دیده میشود. 4- خارها، ساختمان بعضی از ساقه ها بر اثر احتیاج نبات تغییر میکند و به خار تبدیل میشود. خارها غالباً برگ ندارند و ساختمان آنها اغلب چوبی است و به نوک باریک و تیزی منتهی میگردد. مانند خارهای گلابی و زالزالک و مرکبات. 5- ساقه های گوشتی، ساقۀ بعضی از نباتات که خصوصاً در نواحی گرمسیر میرویند قطور و گوشتی و اغلب سبز است. و این نباتات برگ ندارند و در آنها ساقه کار برگ را نیز انجام میدهد. مانند کاکتوسها. 6- ماشوره، ساقۀ نی یا گندم و یا سایر نباتات تیره غلات و خیزران میان تهی است و آنها را ماشوره نامند. 7- ساقۀ بعضی نباتات بصورتی شبیه برگ در می آید.
ب - ساقه های زیرزمینی، ساقه هائی هستند که در داخل خاک قرار دارند. تمایز و شناسائی این ساقه ها از ریشه بواسطۀ داشتن جوانه و برگهای کوچک فلسی شکل و نداشتن کلاهک است. ساقه های زیر زمینی نیز بچند دسته تقسیم میشوند: 1- ساقه های زیرین، آنهائی است که بطور افقی در درون خاک رشد میکنند و ’سبزینه’ ندارند. این ساقه ها مواد غدائی مانند نشاسته را در خود ذخیره میکنند. مانند ساقه های زیرین زنبق و مرغ و مهر سلیمان و نعناع و ازدیاد آنها بواسطۀ تقسیم ساقه های زیرین آنها صورت می پذیرد.
2- تکمه، نیز یکی از ساقه های زیرزمینی است که قسمتی از آن بطور غیرطبیعی قطور میشودچون سیب زمینی و سیب زمینی ترشی. 3- سوخها (پیازها) ، نیز از ساقه های زیرزمینی بشمار می آید و آن ساقۀ کوتاه متورمی است که موادمختلف غذایی در آن ذخیره شده است. چون پیاز نرگس و سنبل و زعفران. برای آگاهی بیشتر رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 220- 239 و صص 300- 324 و ساق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قصبه ای است در جنوب حبشه واقع در ناحیۀ لیمو، در کنار نهر کیبه و تجارت قهوه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
افتاده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بر زمین افتاده. از بالا بپایین افتاده. فروافتاده. فرود آمده، مرد فرومایه. بی اصل. (دهار). ناکس و فرومایه. (منتهی الارب) (غیاث بنقل از لطائف). کسی است که شمرده نمیشود از برگزیدگان جوانان. مثل سقط. (شرح قاموس). واپس شونده از مردان است. (شرح قاموس). رجل ساقط، لئیم الحسب والنفس، متأخر عن الناس لایعدّ فی خیار الفتیان. ج، سقّاط. (قطر المحیط). سزاوار تحقیر. (ناظم الاطباء). پست. سافل. در اصطلاح درایه مفید ذم و قدح موصوف به آن است، زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بچۀ ناتمام از شکم افتاده. (ناظم الاطباء) ، حق ادا شده. (ناظم الاطباء) ، رجل ساقطٌ فی یده، ای نادم. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، فرس ساقط الشدّ، اذا جاء منه شی ٔ بعد شی ٔ. (الاساس بنقل ذیل اقرب الموارد) ، در اصطلاح دیوان جیش آنکه نامش را از جریدۀ رزق افکنده باشند بعلت موت او یا بی نیازی از او.
- از درجۀاعتبار ساقط بودن، بی اعتبار بودن. بی ارزش بودن.
- در درج کلام ساقط شدن، نامذکور ماندن. حذف شدن.
- ساقط شدن نبض، بازایستادن آن از نبضان.
، در اصطلاح احکامی کوکب را ساقط خوانند آنگاه که دارای هیچیک از نظرات خمسه نباشد. مقابل ناظر. در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده: ’آن برجها که نبینند چهاراند. دو بپهلوی ودو دیگر بپهلوی مقابلۀ او. و آن دوم و ششم و هشتم و دوازدهم اند ازو و اینان را ساقط خوانند ای افتاده. (التفهیم ص 345) :
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو.
رجوع به التفهیم ص 345 تا 353 شود.
- مرض ساقط، صرع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ قِ طَ / طِ)
احجار سماوی. سنگهائی که از آسمان بر زمین افتند. شخانه
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
خوار ناکس. (للذکر و الانثی) ، لاقطهالحصی، سنگدان مرغ. فی المثل: لکل ّ ساقطه لاقطه، ای لکل کلمه سقطت من فم نفس تسمعهافتلقطها فتذیعها، یعنی هر سخن را که از دهان برآید شنونده است که میشنود و شایع میکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
تأنیث ساقب. رجوع به ساقب شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ساقی. رجوع به ساقی شود، جوی خرد. ج، سواقی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). آبگذر. (ناظم الاطباء). نهر صغیر و آن بزرگترین از جدول و کوچکترین از نهر است. (اقرب الموارد). آبراهه. جویچه. جعفر، ناودان. (ناظم الاطباء) ، چرخ. دولاب. ناعوره، مزید مقدم اسماء امکنه. (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) :
تا بپوشاند جهان را نقطه ای
مهر گردد منکسف از سقطه ای.
مولوی.
، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
لغزیدن و افتادن. (غیاث) (آنندراج). شکوخیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ تُنْ نَ)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیفکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست دویدن اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان. (اقرب الموارد) ، به وقت سخن گفتن یکی دیگری خاموش بودن یا نوبت سخن از یکی بر دیگری افتادن، بدین نمط که یکی سخن گوید و دیگری ساکت بماند و چون او ساکت شود، ساکت در سخن آید. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. واقع در 17هزارگزی شمال باختری قره ضیاءالدین و در 5هزارگزی جنوب شوسۀ سیه چشمه به قره ضیاءالدین. محلی است کوهستانی، معتدل، مالاریایی و سکنۀ آن 396 تن است آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه ده مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احجار ساقطه
تصویر احجار ساقطه
شخانه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوردن، لغزش پاره افتاده، پاره ابر خطا اشتباه لغزش، واقعه شدید، جمع سقطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
افتاده، فرود آمده، بی اصل، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
عضو استوانه شکل گیاه و درخت که بخلاف ریشه در هوا بسمت بالا نمو میکند و حامل شاخه ها و برگها و گلها میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاقطه
تصویر لاقطه
مونث لاقط و پست خوار ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاطه
تصویر سقاطه
افتاده چفت شب بند در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقبه
تصویر ساقبه
مونث ساقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقیه
تصویر ساقیه
مونث ساقی چمانی، رودک، دولاب چرخ چاه مونث ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
((سَ طَ))
خطا، لغزش، واقعه شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
((قِ))
فرودافتاده، فرومایه، ناکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقه
تصویر ساقه
((قَ))
دنباله سپاه
فرهنگ فارسی معین
((قِ))
اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند، پایه، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقط
تصویر ساقط
سرنگون، واژگون
فرهنگ واژه فارسی سره
اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر
متضاد: جلودار، طلایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتاده، فروافتاده، فتاده، حذف شده، سقطشده، پست، فرومایه، ناکس، دنی، زایل شده، مضمحل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد