معنی ساقیه - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ساقیه
ساقیه
- ساقیه
- تأنیث ساقی. رجوع به ساقی شود، جوی خرد. ج، سواقی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). آبگذر. (ناظم الاطباء). نهر صغیر و آن بزرگترین از جدول و کوچکترین از نهر است. (اقرب الموارد). آبراهه. جویچه. جعفر، ناودان. (ناظم الاطباء) ، چرخ. دولاب. ناعوره، مزید مقدم اسماء امکنه. (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
باقیه
- باقیه
- مادینه باقی باز مانده، ماندنی مونث باقی: آثار باقیه، جمع باقیات بواقی
فرهنگ لغت هوشیار
راقیه
- راقیه
- مونث راقی پیشرفته پیشرو افسونگر مونث راقی: ممالک راقیه، مرد راقی توضیح: در معنی اخیر) ه (برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
ساقین
- ساقین
- جمع ساق، از پارسی دو ساگ دو زنگ تثنیه ساق دو ساق (پا)، ساق بند، هر یک از دو خطی که احاطه بر زاویه ای دارند ساق و مجموع دو خط را ساقین گویند
فرهنگ لغت هوشیار