جدول جو
جدول جو

معنی مساقط

مساقط
مسقط ها، افکنده شده ها، جمع واژۀ مسقط
تصویری از مساقط
تصویر مساقط
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مساقط

مساقط

مساقط
جمع مسقط، افتگاهان، جمع مسقط، افتگاهان زادگاهان جمع مسقط و مسقط
مساقط
فرهنگ لغت هوشیار

مساقط

مساقط
جَمعِ واژۀ مسقط. (آنندراج). رجوع به مسقط شود. جای زدن و جای افتادن. (آنندراج). جایی که چیزها می افتد. (ناظم الاطباء) : عتبی آورده است که در آن ایام مردم را دیدمی که در مساقط ارواث تتبع و تفحص دانه ها کردندی. (ترجمه تاریخ یمینی). در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 418)
لغت نامه دهخدا

تساقط

تساقط
پی در پی افتادن، از پی هم افتادن، خود را بر چیزی افکندن
تساقط
فرهنگ فارسی عمید

مساخط

مساخط
سخط ها، خشم گرفتن بر کسی، ناخوش داشتن چیزی، جمعِ واژۀ سخط
مساخط
فرهنگ فارسی عمید

مساخط

مساخط
جمع مسخطه، خشم انگیزان جمع مسخط آنچه که موجب خشم گردد
مساخط
فرهنگ لغت هوشیار