جدول جو
جدول جو

معنی زیربای - جستجوی لغت در جدول جو

زیربای
نوعی از طعام که آش است، (غیاث)، زیربا، زیره با: پسر فضل بر عادت آن شب از همه چیزها بخورد و زیربای معقد ساخته بودند همه بکار داشت ... دیگر روز جاثلیق بیامد و قاروره بخواست و بنگریست، رویش برافروخت و گفت ... ترا از ترشیها و لبنیات نهی کرده ام تو زیربای خوری، (چهارمقالۀ نظامی عروضی چ معین چ زوار ص 131)، رجوع به زیره با و زیربا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلربای
تصویر دلربای
(دخترانه)
زیبا، جذاب، معشوق، محبوب، نام نوعی عتیق که دارای دانه های ریز براق است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرزار
تصویر زیرزار
نالۀ ضعیف، بانگ حزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرسازی
تصویر زیرسازی
شفته ریزی، سنگ چینی و هموار ساختن قسمت های زیر جاده که بعد روی آن آسفالت یا شن ریزی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرزبانی
تصویر زیرزبانی
پول یا هدیه که داماد در شب زفاف به عروس می دهد تا حرف بزند، کنایه از سخن آهسته و زیر لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
کمان کم زور، کسی که هرچه فرمان دهند اطاعت کند، فرمانبر، مطیع و افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیربا
تصویر زیربا
آشی که در آن زیره ریخته باشند، آش زیره، زیرباج، زیروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، مدت دراز، زمان پیشین، عهد قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی، صندلی، تخت، چهارپایه ای برای نشستن، برای مثال نهادند زرّین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه (فردوسی - ۷/۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرباج
تصویر زیرباج
آش زیره، آشی که در آن زیره ریخته باشند، زیربا، زیروا، زیره با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
زیبا بودن، خوبی، خوشگلی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
زیرباد. جزیره زیراباذ. از نواحی فارس... ابن سیران در تاریخ خود آرد: عبدالله بن عماره صاحب جزیره زیرباذ که بیست و پنج سال پادشاهی کرده بود در سال 309 هجری قمری درگذشت و پس از وی برادرش جعفر بن حمزه شش ماه پادشاهی کرد و بدست غلامان خود کشته شد و بعد از اوبطال بن عبدالله بن عماره به پادشاهی رسید. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زیرباد شود
لغت نامه دهخدا
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نهاد از برش کاسۀ شیربا
چه نیکو بدی گر بدی زیربا،
فردوسی،
گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)،
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق،
نظامی،
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است،
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)،
زیربایی به زعفران و شکر
ناربایی ز زیربا خوشتر،
نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)،
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زیره با، زیربا، مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی در وی، آش دوشاب با زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از اغذیۀ ملطفۀ اصحا و مسکن مره الصفرا و حدت اخلاط و ... طریق ترتیب او چنانکه در شفاء الاسقام مذکور است آن است که گوشت را بقدر یک رطل ریزه کنند و اگر مرغ باشد از بندها جدا کرده بادارچین و نخود مقشر و روغن کنجد و آب جوشانیده و نیم رطل سرکه و ربع رطل جلاب با شکر سفید و یک اوقیه بادام محلول در گلاب و یک درم گشنیز خشک و مثل آن عود وسداب و قلیلی زعفران اضافه کنند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بفارسی یک بشقاب زیره ولی امروز (قرن سیزدهم) غذایی است مرکب از شکر و مغز بادام و سرکه، (از دزی ج 1 ص 618)
لغت نامه دهخدا
نام گنگباری (مجمع الجزایری) در دریای آنتیل، بر شمال ونه زوئلا مقابل برباد، و این نام در افسانه های ما مکرر آمده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام کشور و ملکی، (ناظم الاطباء)، صاحب برهان قاطع در ذیل ’ملاخ’ آرد: نام جزیره ای است از جزایر زیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ... این هرموز که او را جرون گویند در میان دریا بندری است که در روی زمین بدل ندارد، تجار اقالیم سبعه از مصر و شام وروم و آذربایجان و ... روی توجه به آن دارند و مردم دریا از حدود چین و جاوه و بنگاله و سیلان و شهرهای زیرباد و تناسری و سقوطری ... نفایس و ظرایف ... به آن بلده آورند، (از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت صص 433 - 434)، زمجائی ... میوه ای است جنگلی بقدر دانۀ انگوری که در بلاد زیرباد بهم می رسد با پوست خشک خشنی و اندرون پوست آن لحمی شیرین و لطیف کم رطوبت و در سه سال یک بار ثمر دهد، (مخزن الادویه چ بمبئی ص 307)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیر با
تصویر زیر با
آشی که در آن زیره پاشند آش زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی و صندلی که بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت زیبا. توضیح: عبارت است از نظم و هماهنگی که همراه عظمت و پاکی در شیئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد و آن امری است نسبی. یا زیبایی اندام تناسب مجموعه اندام که برای حصول تمرینات خاصی وجود دارد و مسابقاتی هم برای بهترین فرد ازین لحاظ ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهربار
تصویر زهربار
کشنده، مهلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربنا
تصویر زیربنا
((بَ))
مساحت ساختمان، زمینی که در آن ساختمان بنا شده است، اساس، بنیان، زیرساخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
کمان کم زور، کنایه از کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرخاکی
تصویر زیرخاکی
((ص نسب. اِ.))
اشیای عتیقه که از زیر خاک بیرون آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
((زَ))
دیفتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیربار
تصویر تیربار
سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرپای
تصویر دیرپای
پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرباس
تصویر ایرباس
((اِ))
هواپیمای مسافری با گنجایش زیاد برای حمل مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرکان
تصویر زیرکان
اکیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
جمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
Beautifulness, Beauty, Cuteness, Fanciness, Gorgeousness, Handsomeness, Loveliness, Prettiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
красота , милота , изысканность , привлекательность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
Schönheit, Niedlichkeit, Eleganz
دیکشنری فارسی به آلمانی