جدول جو
جدول جو

معنی زیرچاق

زیرچاق
کمان کم زور، کنایه از کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد
تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زیرچاق

زیرچاق

زیرچاق
کمان کم زور، کسی که هرچه فرمان دهند اطاعت کند، فرمانبر، مطیع و افتاده
زیرچاق
فرهنگ فارسی عمید

زیرچاق

زیرچاق
کمان کم زور را گویند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، مقابل بالاچاق، (آنندراج)، کنایه از کسی است که هر طور او را خواهند و هرچه به او بگویند یا بفرمایند فرمانبردار باشد، (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء)، فرمان بردار، (انجمن آرا)، کنایه از مردم مطیع و محکوم، (آنندراج)، محکوم و مغلوب و نرم و فرمانبردار، (از غیاث) :
در پای خط چرا نشود زلف او خراب
افتاده زیرچاق بود ایستاده را،
ملاطغرا (از آنندراج)،
تو عاجز و آرزو زبردست
حسرت نشده ست زیرچاقت،
ظهوری (از آنندراج)،
- زیرچاق بودن، در کاری مهارت داشتن و برای آن کار آماده بودن، کاری را به روانی و آسانی انجام دادن، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) :
فوت و فن کارها را خوب هستم زیرچاق
هرچه باشد باز سوری لوطی عهد قدیم،
حکیم سوری (از فرهنگ عامیانه ایضاً)،
رجوع به ترکیب بعد شود،
- زیرچاق شدن، خوب آموختن کاری و مسلط شدن بر آن کار، (ناظم الاطباء)، استاد و ماهر شدن در کاری، از بس ورزیدن، مجرب گشتن، آزموده گردیدن، نیک آموختن، حاذق و ماهر گردیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرچاق کردن، خود را برای کاری مستعد و آماده کردن، تمرین کردن و در کاری ماهر شدن، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)،
- زیرچاقی کردن، سخنان درشت به بزرگتر از خود گفتن، با بزرگتر و محترم تر از خودی گستاخ و بی ادب گفتن و ستهیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

زیر چاق

زیر چاق
کمان کم زور، کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد
زیر چاق
فرهنگ لغت هوشیار

زیرطاق

زیرطاق
دهی از دهستان هنام و بسطام است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

زیرگاه

زیرگاه
کرسی، صندلی، تخت، چهارپایه ای برای نشستن، برای مِثال نهادند زرّین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه (فردوسی - ۷/۵۸۸)
زیرگاه
فرهنگ فارسی عمید

زیرباج

زیرباج
آش زیره، آشی که در آن زیره ریخته باشند، زیربا، زیروا، زیره با
زیرباج
فرهنگ فارسی عمید