جدول جو
جدول جو

معنی زندواف - جستجوی لغت در جدول جو

زندواف
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
تصویری از زندواف
تصویر زندواف
فرهنگ لغت هوشیار
زندواف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندلاف، زندوان، بوبردک، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، هزاران، هزاردستان، شب خوٰان، صبح خوٰان، زندباف، هزار، شباهنگ، فتّال، مرغ چمن، مرغ سحر، عندلیب برای مثال فزاینده شان خوبی از چهرولاف / سراینده شان از گلو زندواف (عنصری - ۳۵۷)
تصویری از زندواف
تصویر زندواف
فرهنگ فارسی عمید
زندواف
((زَ))
سرودخوان، خوش آواز، بلبل
تصویری از زندواف
تصویر زندواف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندوان
تصویر زندوان
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندباف، عندلیب، مرغ خوش خوٰان، هزاران، فتّال، صبح خوٰان، شباهنگ، مرغ سحر، زندلاف، هزار، بوبردک، مرغ چمن، شب خوٰان، زندواف، هزاردستان، بوبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندلاف
تصویر زندلاف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، زندواف، بوبرد، زندباف، مرغ چمن، صبح خوٰان، زندوان، هزاران، مرغ سحر، شباهنگ، فتّال، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، هزار، شب خوٰان، هزارآوا، عندلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندباف
تصویر زندباف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، بوبرد، زندواف، عندلیب، شب خوٰان، بوبردک، مرغ سحر، هزارآوا، مرغ خوش خوٰان، هزاران، شباهنگ، صبح خوٰان، هزار، فتّال، زندلاف، زندوان، مرغ چمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندیان
تصویر زندیان
زندیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندگان
تصویر زندگان
احیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
آنکه حیات دارد و زندگی میکند جاندار حی مقابل مرده میت، کسی که پرتو معرفت و عشق بر دل وی میتابد، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنداور
تصویر زنداور
حلال، روا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زند لاف
تصویر زند لاف
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زند باف
تصویر زند باف
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاف
تصویر اندلاف
ریخته شدن نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندبار
تصویر زندبار
حیوان بی آزار مانند، گاو و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندخوان
تصویر زندخوان
((زَ خا))
بلبل، زرتشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندوان
تصویر هندوان
((هِ دُ))
جمع هندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندخوان
تصویر زندخوان
خوانندۀ کتاب زند، پیشوای زردشتی، کنایه از بلبل، هرپرندۀ خوش آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندان
تصویر زندان
محبس، حبس، قفس
فرهنگ واژه فارسی سره
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
محبس، خانه و حبس و سجن، جایی که متهمان و محکومان را در آن نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انواف
تصویر انواف
جمع نوف، کوهان های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندوف
تصویر خندوف
ناناوان خرامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندان
تصویر زندان
جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زدوار
تصویر زدوار
جدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، ژدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندان
تصویر زندان
((زِ))
جایی برای نگهداری گناهکاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نداف
تصویر نداف
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، پنبه وز، پنبه بز، حلّاج، الباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نداف
تصویر نداف
پنبه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداف
تصویر نداف
((نَ دّ))
حلاج، پنبه زن
فرهنگ فارسی معین