جدول جو
جدول جو

معنی زقاء - جستجوی لغت در جدول جو

زقاء
(زُ)
مرکّب از: ز ق ی، بانگ و فریاد یا بانگ بوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زقاء
(تَ)
مرکّب از: ز ق و، بانگ کردن بوم نر. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بانگ کردن خروس و پرنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زقاق
تصویر زقاق
کوچه، کوچۀ تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقاء
تصویر سقاء
ظرفی چرمی برای آب یا شیر یا چیز دیگر، مشک، مشک آب، مشک شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقاء
تصویر سقاء
آب دهنده، کسی که آب نوشیدنی می فروخت
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
درد شکم از خوردن گوشت، حقو
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ازار، جای ازار بستن از میان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وقاء. آنچه بدان چیزی را نگاه دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَخْ خا)
آنکه بول خود را بدور افکند. (از متن اللغه) ، زنی که وقت جماع آب راند. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به زخاخه و زخ شود
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
شترمرغ مادۀ درازگام. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شترمرغ درازپا یا درازگام. (از جمهره ج 3 ص 187). مؤنث ازج ّ. (از تاج العروس) (از لسان) (از متن اللغه) (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 59). رجوع به زج ّ وزجج شود، زن باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنی که دارای ابروان کشیده و باریک یا ابروانی باریک، بلند و زیبا باشد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
آسان و استوار شدن کار. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه). روان گردیدن کار و آسان و راست و درست شدن و پاییدن. (آنندراج). آسانی و استواری کار، و بدین معنی است زجاء در حدیث: ’لاتزجو صلاه لایقراءبفاتحه الکتاب’، یعنی استوار و درست نمیشود نماز بدون خواندن سورۀ فاتحه. (از تاج العروس). روانی کار. (ناظم الاطباء). روانی کار: زجا الامر، روان گردید کار و آسان و راست و درست شد و پایید. و بدین معنی است: عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجوا. زجاء، زجوو زجوّ، مصدر است. (از منتهی الارب). زجا الامر زجواً بفتح اول و زجو بر وزن سمو و زجاء، یعنی آسان شد کار و راست شد. (از ترجمه قاموس). تیسر و استقامت. (از لسان العرب) ، به آسانی گرد آمدن خراج. (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (آنندراج). زجاء خراج، آسان شدن گردآوری خراج. و در اساس آمده: زجاالخراج، یعنی آسان شد گردآوری و رسانیدن خراج به صاحب آن. (از تاج العروس). زجاء مصدر زجا الخراج، هرگاه آسان گردآوری شود. (المصادر). راغب فعل ’زجاء’ را بمعنی انسیاق، درستی، استقامت آورد، سپس گوید: به استعارت از همین معنی گویند: زجا الخراج، و خراج زاج. (از مفردات). به آسانی گرد آمدن خراج، و این خراج رازاج گویند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 13 و کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147 شود، نفاذ در کار را گویند: هو ازجی منه بالامر، یعنی دارای نفاذ سخت تر و شدیدتر است. (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از متن اللغه). هو ازجی به منه، یعنی او رساتر است در آن از او. (از منتهی الارب). زجاء گذرایی در حکمست. و هو ازجی منه بر افعل تفضیل، یعنی سخت تر است. گذرایی حکم و فرمان او. (شرح قاموس). زجاء نفاذ در کار است، و از زجاءبدین معنی است ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لانرجو’، یعنی بخش اندک که به ما برسد بهتر است از عطایی بسیار که امید به حصول آن نداریم. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). زجاء نفاذ است در کار... گویند ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجو’ (صراح) (صحاح) ، منقطع گردیدن خنده کسی. (از المنجد) (آنندراج). گویند ’ضحک حتی زجی’، یعنی آنقدر خندید تا خندۀ او پایان یافت. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ فلان. (ناظم الاطباء). زجا فلان، یعنی بریده شد خندۀ فلان. (ترجمه قاموس). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ او. (از منتهی الارب) ، رواج. رایج شدن. رواج یافتن. (از المعجم الوسیط). در حدیث است: لاتزجو صلوه لایقراء فیها بفاتحه الکتاب. فعل تزجو در این حدیث از زجا الشی ٔ است بمعنی رواج یافت و به آسانی فراهم گردید. و معنی آن است که صلوه بدون خواندن فاتحه الکتاب مجزی نیست. (از نهایۀ ابن اثیر) (از لسان العرب) ، زیادی: زجا المال، یعنی زیاد شد مال. (از کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 103). زیادی خراج. (از کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147)
لغت نامه دهخدا
(زُ کَءْ)
مرد بسیارسیم و توانگر و زودنقد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به زکاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَزْ زی)
از ’زک و’، افزون شدن. (ترجمان القرآن). گوالیدن و افزون شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بالیدن کودک. (تاج المصادر بیهقی). بالیدن و افزون شدن. (آنندراج) ، لایق شدن. (ترجمان القرآن). نیکو و لایق آمدن. منه: هذا الامر لایزکو بفلان، ای لایلیق به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناز زیستن در خصب. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). خوش عیش گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخ حال و خوش عیش گردیدن. (ناظم الاطباء) ، بصلاح آمدن. (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
زدن، دادن و یا زودتر دادن: زکاه الفاً، داد او را هزار یا زودتر داد نقد او را، پناه گرفتن به سوی کسی و تکیه کردن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انداختن ناقه، بچه را در پای خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انداختن ماده شتر، بچۀ خود را در زیر پای خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زک ی’، گوالیدن و افزون شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تشنه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’زک ء’، زکاء. مرد بسیارسیم و توانگر و زودنقد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُق قا)
جمع واژۀ زق ّ و زقاق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زغال اخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این درختچه در جنگلهای ارسباران بحال وحشی موجود است. آن را در ارسباران زقال و در تهران زقال اخته می خوانند. (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 260). اسم فارسی قرانیا است و آن ثمر درخت است بقدر زیتون و یاقوتی رنگ بعد از خشکی سیاه می باشد... (تحفۀ حکیم مومن). رجوع به زغال اخته و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیستن و ماندن در جهان. ضد فنا. (منتهی الارب) (آنندراج). بقی ً، بقی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : المتفرد بالربوبیه الحاکم لکل من خلقه من البقاء بمده معلومه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و کیف بقاء الناس فیها و انما ینال باسباب الفناء بقائها. (ایضاًهمان کتاب ص 185). باقی باد این خانه در بقاء خواجه عمید ابو عبداﷲ الحسین بن میکائیل. (ایضاً، ص 288). بقاء کافۀ وحوش بدوام عمر ملک بسته است. (کلیله و دمنه). من ترا وجهی نمایم که... سبب بقاء تو و موجب هلاک مار باشد. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
مجاز بحر (تنگه) میان طنجه و جزیرهالخضراء مقصود تنگۀ جبل الطارق است (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پاکیزه شدن، نقا در فارسی پاکیزه بودن، پاکیزگی، پاکیزه (تک، نقی) پاکیزگان برگزیدگان پاکیزه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاء
تصویر عقاء
جمع عفوه، پیرامون سرای گردا گرد خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تنگی تیره روزی بینوایی، گمراهی سختی بدبختی. یا شقاء اصغر. بدبختی کهین مقابل شقاء اکبر. و شقاء اوسط. یا شقاء اکبر. بد بختی مهین مقابل شقاء اصغر و شقاء اوسط. یا شقاء اواسط. بدبختی میانه مقابل شقاء اصغر و شقاء اکبر
فرهنگ لغت هوشیار
مشک آب دول دل آبخوری آبکار در تتق بارگهش گاه کار مانده کش عیسی و خضر آبکار (میرخسرو)، چمانی (ساقی) فروشنده آب آب دهنده آبکش. مشک آب یا شیر، جمع اسقیه اسقیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاء
تصویر تقاء
پرهیزکاری، پرهیزگاری پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاء
تصویر زهاء
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقاق
تصویر زقاق
خیک ساز خیک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقاء
تصویر زرقاء
مونث ازرق کبود، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاء
تصویر نقاء
پاکیزه بودن، پاکیزگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقاء
تصویر شقاء
((ش))
سختی، بدبختی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زناء
تصویر زناء
((زِ))
آمیزش نامشروع مرد و زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقاء
تصویر بقاء
((بَ))
زیستن، زندگانی کردن، پایدار ماندن، دوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لقاء
تصویر لقاء
((لِ))
دیدار کردن، دیدار
فرهنگ فارسی معین