جدول جو
جدول جو

معنی زغند - جستجوی لغت در جدول جو

زغند
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند
تصویری از زغند
تصویر زغند
فرهنگ فارسی عمید
زغند
(زَ غَ)
از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). برجستگی از جای مانند آهو. (ناظم الاطباء). خیز. جست. جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کرد رو به یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی (یادداشت ایضاً).
، بمعنی آواز وصدای بلند هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی بانگ بلند که درندگان کنند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
زغندی برزدم چون شیر بر روباه درغانی.
ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آواز سیاه گوش و یوز را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). بخصوص بانگ یوز را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، خود یوز را زغند گفته اند، چنانکه فردوسی ’؟’ گفته:
بغرید بر وی چو شیر و زغند.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زغند
آواز جانوران مانند سیاه گوش و یوز، آواز بلند صدای بلند
تصویری از زغند
تصویر زغند
فرهنگ لغت هوشیار
زغند
((زَ غَ))
آواز بلند
تصویری از زغند
تصویر زغند
فرهنگ فارسی معین
زغند
نوعی نفرین است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پزغند
تصویر پزغند
بزغنج، میوۀ درخت پسته که هنوز مغز کاملاً در آن تشکیل نشده و برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، زغند، برای مثال کرد رو به یوزواری یک ژغند / خویشتن را زآن میان بیرون فکند (رودکی - ۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغند
تصویر چغند
گنده، ستبر، گره بزرگ، سفت و سخت و گلوله مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغند
تصویر مغند
دمل، غده، عقده، گره، هر چیز گرد مانند گلوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغند
تصویر بغند
چرم، پوست حیوان، غرغن، غرغند، برای مثال روز هیجا از سر چابک سواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی- مجمع الفرس - بغند)
فرهنگ فارسی عمید
میوۀ بی مغز نوعی درخت پسته که با آن پوست حیوانات را دباغت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ غُ)
بمعنی بزغنج است و آن پسته مانندی باشد که بدان پوست را دباغت کنند، و بعضی گویند نام درختی است. (برهان). قرظ. (زمخشری). نام درختی است. درنسخۀ میرزا و در مؤید مسطور که مانند پسته چیزیست که از درخت پسته بهم رسد و مغز ندارد و بآن پوست رادباغت کنند، و بباء فارسی نیز آمده. (مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(یَ غَ)
سگ شکاری. (ناظم الاطباء) ، نام درختی. (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است. (یادداشت مؤلف) ، فریاد سیاه گوش. (ناظم الاطباء). مصحف زغند است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
از دههای سمرقند است. (معجم البلدان). سمعانی در انساب گوید: گمان میرود که از دههای سمرقند بوده باشد، و جماعتی بدان منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزغندی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
دیگ طعام پزی. (برهان قاطع) (آنندراج). غزغن. غزغان. (برهان قاطع) ، پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). غزغن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
یکی از بلوک تربت حیدری شامل 8 قریه و مساحت آن 5 فرسنگ مربع و عده تقریبی خانوار 1240 و عده تقریبی سکنه 6200 مرکز آن نیز ازغند. از سمت شمال محدود ببلوک ((رخ)) و از سمت مشرق به بلوک ((محولات)) و از جنوب و مغرب بترشیز. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 200)
لغت نامه دهخدا
(قُ غُ)
بار درخت پسته است و آن را مغز نمیباشد و بدان پوست را دباغت کنند. گویند درخت پسته یک سال پستۀ مغزدار و یک سال بی مغز بار می آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ایست که سلطان ابراهیم غزنوی در آن محبوس بوده است، و بهمین جهت زندانی بودن مسعودسعد بمدت ده سال در نظر این پادشاه چندان غریب و غیرمعتاد نمی آمده است. ابوحنیفۀ اسکافی در ابیات زیر از قصیده ای که در مدح سلطان ابراهیم گفته بدان اشارت دارد:
بی از آن کآمد ازو هیچ خطا از کم و بیش
سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم
سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
بر سبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس
کز همه نعمت گیتیش یکی صبر ندیم.
بزگند. نام قلعه ای که فرزندان مسعود قرار گرفته و از طغرل در امان ماندند. و رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 34 و حواشی چهارمقاله ص 45 و تاریخ بیهقی چ تهران صص 389-390 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ غَ)
بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج. بزغن. بزغش، صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغنگ
تصویر زغنگ
برجستن گلو فواق، یک لمحه یک چشم زدن: طرفه العین
فرهنگ لغت هوشیار
جستن از جای جستن جست: هم آمد فغند است و هم تیزتک هم آوازه خویست و هم تیز گام
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
بانگ بلند، آواز مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاد
تصویر زغاد
رود پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغید
تصویر زغید
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغند
تصویر بغند
پوست حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزغند
تصویر یزغند
سگ شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند بزغند بزغنج بزغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزغند
تصویر بزغند
بزغنج
فرهنگ لغت هوشیار
((پُ غَ))
دانه ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیله آن پوست حیوانات را دباغی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغند
تصویر بغند
((بَ غَ))
چرم، پوست حیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکند
تصویر زکند
((زُ کَ))
کاسه سفالین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغنگ
تصویر زغنگ
((زَ غَ))
یک چشم به هم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
سختی، محکمی
فرهنگ فارسی معین