جدول جو
جدول جو

معنی مغند

مغند
دمل، غده، عقده، گره، هر چیز گرد مانند گلوله
تصویری از مغند
تصویر مغند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مغند

مغند

مغند
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار

مغند

مغند
گلوله. (از جهانگیری). غلوله. (فرهنگ رشیدی). به معنی گلوله باشد مطلقاً. (برهان). به معنی گلوله باشد یعنی هرچیز گرد و مدور، گرهی را گویند که در میان گوشت می باشد و آن را غدد می گویند. (برهان). چیزی را گویند که در میان گوشت به هم رسد و درد نکند و به عربی غدد گویند و مغنده نیز به همین معنی است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مغنده شود، هر چیز ممزوج و درهم آمیخته. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) ، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغنده شود
لغت نامه دهخدا

بغند

بغند
چرم، پوست حیوان، غرغن، غرغند، برای مِثال روز هیجا از سر چابک سواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی- مجمع الفرس - بغند)
بغند
فرهنگ فارسی عمید