پوستی است غیر کیمخت که آنرا غرغن خوانند و کفش از آن دوزند. (برهان) (مؤید الفضلاء). پوست غیر کیمخت که غرغن و غرغند نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام) (جهانگیری) (رشیدی). غرغن که پوستی غیر کیمخت بود و از آن کفش دوزند. (ناظم الاطباء). کناره های کیمخت که غرغن نیز گویند. (سروری) : در حمله از تکاور دشمن جدا کند کیمخت را بناچخ شش مهره از بغند. سوزنی (از جهانگیری) (از رشیدی). روز هیجا از سر چابک سواری بردری از فرخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند سوزنی (از سروری و رشیدی) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج).