جدول جو
جدول جو

معنی ریشیده - جستجوی لغت در جدول جو

ریشیده
رنگ و رو رفته، برای مثال رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری - ۳۶۹)، ریشه ریشه
تصویری از ریشیده
تصویر ریشیده
فرهنگ فارسی عمید
ریشیده
(دِ)
نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریشیده
(دَ / دِ)
ریشه دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). ریشه دستار که چشمه کنند و کبود و سپید سازند. (شرفنامۀ منیری) ، پرنیان منقش. (از برهان) (انجمن آرا) :
گفت بر پرنیان ریشیده.
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
، رنگ کرده. (انجمن آرا) ، رخشنده. روشن و تابان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). رخشنده. (از انجمن آرا) (از فرهنگ اوبهی) ، ریش و زخم شده. (از برهان) (آنندراج) :
رخم از رنگ تست ریشیده.
؟ (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
(دخترانه)
تابان، کنایه از خورشید است، درخشنده، دارای عظمت و شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ)
ریشه دستار که بعضی از آنرا شبکه کرده باشند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
نام یکی از پاسگاههای مرزی بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن مأموران انتظامی مرز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
گسترده. (برهان) (انجمن آرا) (حاشیۀ فرهنگ اسدی). گسترده:
گفت بر پرنیان ویشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
، افراخته، پیچیده. (برهان). رجوع به ویشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
تصحیف ریش بچه. (از انجمن آرا). رجوع به ریش بچه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ سَ دَ)
فروریختن چیزی در چیزی. (از ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). ریختن. (از شعوری ج 2 ص 20) ، گداختن، پاشیدن. (ناظم الاطباء) ، چشمه چشمه کردن جامه. (از لغت فرس اسدی) ، آمیختن و رنگ کردن. (آنندراج) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افتاده و ساقطشده. (ناظم الاطباء). افتاده. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج).
- ریهیده شدن، ریخته شدن. (یادداشت مؤلف). تهور. (تاج المصادر بیهقی). تهویل. (مجمل اللغه). تهیر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). انهیار. (دهار). تهیل. هور. (تاج المصادر بیهقی) : لقف، ریهیده شدن بن حوض. (مجمل اللغه). انقیاض، ریهیده شدن چاه. (مجمل اللغه). هک، ریهیده شدن چاه. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). صقع، ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی).
، خاک نرم از جایی ریخته. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، لغزیده، گندیده. (ناظم الاطباء) ، ویران شده. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، ناثابت و سست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خراشیده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پراشیده. پریشان شده. متفرق گشته. متفرق ساخته. پراکنده شده:
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی (بوستان).
، افشانده. برباد داده:
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
(از لغت نامۀاسدی).
من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن تابیدن روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشیده
تصویر درفشیده
روشن شده برق زده، پرتو افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
تابیده شده پرتو انداخته روشن گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
بالا کشیده، بیرون کشیده مستخرج بیرون آورده، برهم کشیده چین دار، ترقی یافته، نواخته پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیده
تصویر درخشیده
تابیده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، دست پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیشیده
تصویر آگیشیده
آویخته آویزان شده پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشیده
تصویر بخشیده
عطا شده، مبذول، موهوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
((دَ))
زخم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
ریشه ریشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
((پَ دِ))
پریشان شده، برباد داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
((خَ دِ))
خراشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره