جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خریشیده

خریشیدن

خریشیدن
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پریشیده

پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
پریشیده
فرهنگ لغت هوشیار

پریشیده

پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مِثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
پریشیده
فرهنگ فارسی عمید

خریشیدن

خریشیدن
خراش دادن، خراشیدن، برای مِثال جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۸)
خریشیدن
فرهنگ فارسی عمید