خریشیدن خریشیدن از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن فرهنگ لغت هوشیار
پریشیده پریشیده پریشان شده، آشفته، برای مِثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده فرهنگ فارسی عمید
خریشیدن خریشیدن خراش دادن، خراشیدن، برای مِثال جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۸) فرهنگ فارسی عمید