جدول جو
جدول جو

معنی روغنین - جستجوی لغت در جدول جو

روغنین
(رَ / رُو غَ)
برشته و بریان شده با روغن. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 25). چرب. روغنی. (یادداشت مؤلف) :
زبان روغنینم زآتش آه
بسوزد چون دل قندیل ترسا.
خاقانی.
، لقمۀ قاضی که خمیر آن با روغن آغشته و پخته باشد. (از شعوری ج 2 ورق 25)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشنان
تصویر روشنان
ستارگان مثلاً روشنان فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواندن
تصویر رواندن
به راه رفتن وا داشتن، به راه انداختن، فرستادن
جاری کردن، جریان دادن، رایج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغنی
تصویر روغنی
روغن دار، چرب، نانی که در خمیر آن روغن زده باشند، روغنگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانین
تصویر خوانین
خان ها، لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، جمع واژۀ خان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغناس
تصویر روغناس
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودن، رودنگ، روین، روینگ، رویناس، زغنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، جای روغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوانین
تصویر قوانین
قانونها، مقررات و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود، جمع واژۀ قانون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغنگر
تصویر روغنگر
کسی که کارش گرفتن روغن از دانه های گیاهان است، عصار، روغنی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جمع واژۀ قانون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
نندیشم از ملوک و سلاطینش
دیگر کنم رسوم و قوانینم.
ناصرخسرو.
رجوع به قانون شود
لغت نامه دهخدا
(خُزْ)
دهی است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در شمال باختری بوئین و راه عمومی. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 923 تن سکنه که بزبان تاتی صحبت می کنند. آب آن از رود خانه خررود و محصول آن غلات و نخود و مختصر میوه، باغ و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد ولی میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناحیتی از غور است و اندر وی مقدار سه هزار مرد است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خان، لغت ترکی است و در اصل لقب پادشاهان ترکستانست والحال در لقب امراء مستعمل شده و فارسیان عربی دان این لفظ را بطور عربی جمع کرده اند. (آنندراج). جمع واژۀ خان، و خان صورتی از خاقان است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کانون. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کانون شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ نَ / نِ)
نانی که در روغن خمیر آن را پهن کرده پزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). نانی که خمیر آنرا در روغن پزند و روغنی نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 27). و رجوع به روغنی شود، نانهای گرمی که روی هم چینند و لابلای آنها روغن ریزند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). نازک
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شلوارو تنبان و رغین. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 12). پای جامه و ازار. (آنندراج). رجوع به رغین شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ)
از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هجری قمری و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست:
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غ)
دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جمع موذن، بانگیان نیاخوانان، جمع موذن در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به روغن: ماده روغنی، نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند روغنینه، آنکه روغن گیرد روغنگر عصار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، حقه مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغنگر
تصویر روغنگر
آنکه روغن از دانه های نباتی گیرد عصار روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقنین
تصویر موقنین
جمع موقن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوانین
تصویر قوانین
جمع قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغبین
تصویر راغبین
جمع راغب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشنان
تصویر روشنان
جمع روشن، ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغنینه
تصویر روغنینه
منسوب به روغن روغن دار، نان روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خان، از ریشه ترکی ساخته فارسی گویان سروران میران جمع خان خانان پادشاهان امیران
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومن، باور داران: مرد جمع مومن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده و فقرا ومساکین بل کافه مومنین از سپاهی ورعیت از آن بهرور گشته... اهل ایمان، مردم دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغناس
تصویر روغناس
((رُ))
گیاهی است پایا دارای برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد که از ریشه آن ماده قرمز رنگی به دست می آید که در رنگرزی به کار می رود، روناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوانین
تصویر قوانین
((قَ))
جمع قانون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروغین
تصویر دروغین
کاذب، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوانین
تصویر قوانین
آساها
فرهنگ واژه فارسی سره