دَهّان. روغن گیر. عصار. آنکه از تخمها روغن گیرد. (یادداشت مؤلف). عصار و کسی که از حیوانات روغن می گیرد. (ناظم الاطباء). عصار. (آنندراج) : فلک روغنگری گشتست بر ما به کار خویش در جلد و خیاره ز ما اینجا همی کنجاره ماند چو روغنگر گرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. نیست حاصل از مه روغنگرم جز سوز و داغ گرچه انگشت از وفا سازم به پیش او چراغ. سیفی (از آنندراج). ، آنکه روغن مسکه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء)
صیقل و جلا دهنده. (ناظم الاطباء). زداینده. آنکه آهن صیقلی و روشن کند. صقال. جلاء. که زنگ از شمشیر و آینه بزداید. شحاذ. صاقل. آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد. آینه زدای. (یادداشت مؤلف) : تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم بر روی چرخ آینه کردار می رود. سید حسن غزنوی. به روشنگر چه از آئینه جز زنگار می ماند؟ صائب. ، برهان وواضح کننده مطلب و معنی و بیان است. (انجمن آرا) (آنندراج). واضح کننده. توضیح دهنده. برطرف سازندۀ ابهام از سخن. روشن کننده سخن. (از یادداشت مؤلف) : گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشن تر است. مولوی. گفت حق شان گر شما روشنگرید در سیه کاران مغفل منگرید. مولوی