آنکه دیر از خواب شب خیزد، (یادداشت مؤلف)، صفت صبح که روز از آن خیزد و شروع شود: یارب این شام دوالک باز و صبح روزخیز چند برجان و دل خاصان شبیخون کرده اند، مجیر بیلقانی
آنکه دیر از خواب شب خیزد، (یادداشت مؤلف)، صفت صبح که روز از آن خیزد و شروع شود: یارب این شام دوالک باز و صبح روزخیز چند برجان و دل خاصان شبیخون کرده اند، مجیر بیلقانی
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یومُ السَبع، روزِ رَستاخیز، روزِ شُمار، روزِ دِرَنگ، قارِعَه، یومُ الحَشر، روزِ بازخوٰاست، یومُ دین، روزِ پَسین، یومُ القَرار، روزِ بازپُرس، یومُ الدین، فَرجام گاه، یومُ النُشور، یومُ الجَمع، یومُ التَّناد، روزِ وانَفسا، سَتخیز، یومُ الحِساب، طامة الکُبریٰ، رَستاخیز، نُشور، روزِ جَزا، یومُ التَلاقی، روزِ اُمید و بیم
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست: دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی، منوچهری، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، وشاقان موکب رو زودخیز به دیدار تازه به رفتار تیز، نظامی، بفرمودتا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست: دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی، منوچهری، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، وشاقان موکب رو زودخیز به دیدار تازه به رفتار تیز، نظامی، بفرمودتا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی
ریزپیز، مال اندک و قدرت اندک، (ناظم الاطباء)، قدری از سامان، (آنندراج) : ای فلک تاچند از این عرض و تجمل شرم دار بود یک روزی که ما هم ریزپیزی داشتیم، شیخ کاشی (از آنندراج)، ، خردمرد، تراشه و خاشاک، (ناظم الاطباء)
ریزپیز، مال اندک و قدرت اندک، (ناظم الاطباء)، قدری از سامان، (آنندراج) : ای فلک تاچند از این عرض و تجمل شرم دار بود یک روزی که ما هم ریزپیزی داشتیم، شیخ کاشی (از آنندراج)، ، خردمرد، تراشه و خاشاک، (ناظم الاطباء)
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز، کسایی، بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریز، اسدی، زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت، خاقانی، برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من، خاقانی، زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیز، نظامی، - ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)، - ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیز، فردوسی، چوگردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریز، فردوسی، به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیز، فردوسی، بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریز، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، - ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریز، فردوسی، منم بندۀ هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز، فردوسی، به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریز، فردوسی، پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریز، نظامی، چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریز، نظامی، سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز، نظامی (از شرفنامۀ منیری)
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز، کسایی، بریده بود جوشن از تیغ تیز زره پاره و ترکها ریزریز، اسدی، زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز زین غم عمود چرا نیست لخت لخت، خاقانی، برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من، خاقانی، زر سوده را گر بود ریزریز به سیماب جمع آورد خاک بیز، نظامی، - ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)، - ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) : به زخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کند رستخیز، فردوسی، چوگردان مرا روی بینند تیز زره برتنانشان شود ریزریز، فردوسی، به کوهم زند تا شوم ریزریز بدان تا برآید ز من رستخیز، فردوسی، بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز نبرید و شمشیر شد ریزریز، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، - ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) : دلت تیره بینم سرت پرستیز کنون جامه برتن کنم ریزریز، فردوسی، منم بندۀ هردو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریزریز، فردوسی، به دل گفت کاین را به شمشیر تیز بباید کنون کردنش ریزریز، فردوسی، پر تیز و منقار پیکان تیز کنند از شغب جعبه را ریزریز، نظامی، چو در معرکه برکشم تیغ تیز به کوهه کنم کوه را ریزریز، نظامی، سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز، نظامی (از شرفنامۀ منیری)
آنکه در کارها کاهل و غافل و سست باشد. آدم سست و تنبل در کار. (از ناظم الاطباء). مدبر. (انجمن آرا). کسی که به تنبلی روز را در خواب بگذراند: رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب. خاقانی. - روزخسب شب خیز، عابد و زاهد شب زنده دار. (انجمن آرا) (آنندراج). - ، کنایه از عابد و زاهد ریائی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). - ، دزد و راهزن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). عیار. (انجمن آرا). - ، شبرو. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آنکه در کارها کاهل و غافل و سست باشد. آدم سست و تنبل در کار. (از ناظم الاطباء). مدبر. (انجمن آرا). کسی که به تنبلی روز را در خواب بگذراند: رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب. خاقانی. - روزخسب شب خیز، عابد و زاهد شب زنده دار. (انجمن آرا) (آنندراج). - ، کنایه از عابد و زاهد ریائی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). - ، دزد و راهزن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). عیار. (انجمن آرا). - ، شبرو. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن، ضد شبیخون، (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : کنم آنگه خبردارت که چون است شبیخون مصلحت یا روزخون است، نزاری (از انجمن آرا)
بی خبر تاخت بردن در روز بر سر دشمن، ضد شبیخون، (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : کنم آنگه خبردارت که چون است شبیخون مصلحت یا روزخون است، نزاری (از انجمن آرا)
روزبروز، (ناظم الاطباء)، همه روز، یوماً فیوماً، (ناظم الاطباء)، هرروز: گلی کان همی تازه شد روزروز کنون هرزمان می فروپژمرد، ناصرخسرو، هرکه بچۀ مار بد را پروراند روزروز زود بر جان عزیز خویش اژدرها کند، ناصرخسرو، رفتنت سوی شهر اجل هست روزروز چون رفتن غریب سوی خانه گام گام، ناصرخسرو، قرعه بر هر کو فتادی روزروز سوی آن شیران دویدی همچو یوز، مولوی
روزبروز، (ناظم الاطباء)، همه روز، یوماً فیوماً، (ناظم الاطباء)، هرروز: گلی کان همی تازه شد روزروز کنون هرزمان می فروپژمرد، ناصرخسرو، هرکه بچۀ مار بد را پروراند روزروز زود بر جان عزیز خویش اژدرها کند، ناصرخسرو، رفتنت سوی شهر اجل هست روزروز چون رفتن غریب سوی خانه گام گام، ناصرخسرو، قرعه بر هر کو فتادی روزروز سوی آن شیران دویدی همچو یوز، مولوی
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8هزارگزی شمال مشهد متصل به کشف رود، منطقه ای است جلگه ای و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات، و شغل مردم زراعت و مالداری است و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8هزارگزی شمال مشهد متصل به کشف رود، منطقه ای است جلگه ای و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات، و شغل مردم زراعت و مالداری است و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باران دشتها را رودخیز است ز سرما دام و دد را زو گریز است، (ویس و رامین)، ، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)، - نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود: به زیر و بم نالۀ رودخیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز، نظامی
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) : ز باران دشتها را رودخیز است ز سرما دام و دد را زو گریز است، (ویس و رامین)، ، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)، - نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود: به زیر و بم نالۀ رودخیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز، نظامی
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود: بهشت است و هم دوزخ و رستخیز ز نیک و ز بد نیست ما را گریز. فردوسی. بکردیم جنگی که تا رستخیز نبیند چنان جنگ روز ستیز. فردوسی. به کین من امروز تا رستخیز نبینی بجز گرز و شمشیر تیز. فردوسی. یکی سنگ باشد که تا رستخیز شود در میان دلیران جهیز. فردوسی. ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان. فرخی. چو آگه شد جهان بر وی سرآمد تو گفتی رستخیز او درآمد. (ویس و رامین). برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). نشین راست با هرکس و راست خیز مگر رسته گردی تو در رستخیز. اسدی. گه رستخیز آب کوثر وراست لوا و شفاعت سراسر وراست. اسدی. تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که درافتد بدام... سوزنی. ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند. خاقانی. رستخیز است خیزو بازشکاف سقف ایوان و طاق و طارم را. خاقانی. هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من. خاقانی. هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را. خاقانی. شغبهای شیپور از آهنگ تیز چو صور سرافیل در رستخیز. نظامی. حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند. نظامی. درحرم دین به حمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. آن همه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. از بیم آبروی تو در وصف رستخیز آتش نموده پست و گرفته ره گریز. کمال اسماعیل. هست قاضی رحمت و دفع و ستیز قطره ای از بحر عدل رستخیز. مولوی. فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا بینم فراغتم بود از روز رستخیز. سعدی. ، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) : گشادنش بر تیغ تیز من است گه شورش و رستخیز من است. فردوسی. که این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بر او کاسته ست. فردوسی. گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. همی گفت از آن چاره اندر گریز وز آن لشکر گشن آن رستخیز. فردوسی. دبیران بجستند راه گریز بدان تا نبینند این رستخیز. فردوسی. من حلالت می کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز. مولوی. به هند آمدم بعداز آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز. سعدی. رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما با چنین روی به بازار قیامت گذرد. حکیم آذری. دولت تیز رستخیز بود دولت آن به که خفت و خیز بود. ؟ - پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه: وز آتش همه دشت پررستخیز ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز. فردوسی. - رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن: تو گفتی مگر رستخیز آمده ست که دل را ز شادی ستیز آمده ست. فردوسی. (آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) : بسیجید و برساخت راه گریز بدان تا نیاید بدورستخیز. فردوسی. نویسندۀ نامه را گفت خیز که آمد سر خامه را رستخیز. فردوسی. - رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن: گر این بار سازی چنین رستخیز سرت را ببرم به شمشیر تیز. فردوسی. و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرَستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود: بهشت است و هم دوزخ و رستخیز ز نیک و ز بد نیست ما را گریز. فردوسی. بکردیم جنگی که تا رستخیز نبیند چنان جنگ روز ستیز. فردوسی. به کین من امروز تا رستخیز نبینی بجز گرز و شمشیر تیز. فردوسی. یکی سنگ باشد که تا رستخیز شود در میان دلیران جهیز. فردوسی. ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان. فرخی. چو آگه شد جهان بر وی سرآمد تو گفتی رستخیز او درآمد. (ویس و رامین). برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). نشین راست با هرکس و راست خیز مگر رسته گردی تو در رستخیز. اسدی. گه رستخیز آب کوثر وراست لوا و شفاعت سراسر وراست. اسدی. تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که درافتد بدام... سوزنی. ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند. خاقانی. رستخیز است خیزو بازشکاف سقف ایوان و طاق و طارم را. خاقانی. هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من. خاقانی. هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را. خاقانی. شغبهای شیپور از آهنگ تیز چو صور سرافیل در رستخیز. نظامی. حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند. نظامی. درحرم دین به حمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. آن همه غوغای روز رستخیز از مصاف غمزۀ جادوی اوست. عطار. از بیم آبروی تو در وصف رستخیز آتش نموده پست و گرفته ره گریز. کمال اسماعیل. هست قاضی رحمت و دفع و ستیز قطره ای از بحر عدل رستخیز. مولوی. فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا بینم فراغتم بود از روز رستخیز. سعدی. ، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) : گشادنش بر تیغ تیز من است گه شورش و رستخیز من است. فردوسی. که این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بر او کاسته ست. فردوسی. گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. همی گفت از آن چاره اندر گریز وز آن لشکر گشن آن رستخیز. فردوسی. دبیران بجستند راه گریز بدان تا نبینند این رستخیز. فردوسی. من حلالت می کنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز. مولوی. به هند آمدم بعداز آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز. سعدی. رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما با چنین روی به بازار قیامت گذرد. حکیم آذری. دولت تیز رستخیز بود دولت آن به که خفت و خیز بود. ؟ - پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه: وز آتش همه دشت پررستخیز ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز. فردوسی. - رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن: تو گفتی مگر رستخیز آمده ست که دل را ز شادی ستیز آمده ست. فردوسی. (آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) : بسیجید و برساخت راه گریز بدان تا نیاید بدورستخیز. فردوسی. نویسندۀ نامه را گفت خیز که آمد سر خامه را رستخیز. فردوسی. - رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن: گر این بار سازی چنین رستخیز سرت را ببرم به شمشیر تیز. فردوسی. و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
تیزتک، تند، تندرو: ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بسخون، اسدی (از گنج بازیافته ص 58)، تیز چو گوش فرس تیزخیز صورت و معنی به صفت هر دو تیز، ظهوری (از آنندراج)
تیزتک، تند، تندرو: ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بسخون، اسدی (از گنج بازیافته ص 58)، تیز چو گوش فرس تیزخیز صورت و معنی به صفت هر دو تیز، ظهوری (از آنندراج)
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،