- رهن
- گرو کردن چیزی را نزد کسی، ثابت و بر قرار ماندن چیزی
معنی رهن - جستجوی لغت در جدول جو
- رهن
- گرو گذاشتن، چیزی را نزد کسی گرو گذاشتن، آنچه نزد کسی بگذارند و به قدر ارزش آن پول قرض کنند، گرو، گروی
- رهن ((رَ هْ))
- گرو، گرو گذاشتن، جمع رهان، رهون
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مسافر
توصیه، هدایت
ره پیما، راهرونده، چابکی پیاده تیزرو که راه نورد گویند، قاصد، اسب
هدایت دلالت، بدرقه
دلیل هادی نماینده راه
رهنمونی، ارشاد، دلالت
راهنما، رهبر، ره نماینده، هادی، دلیل
راهنمایی، رهبری، هدایت، برای مثال کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ - ۲۹۲)
راه نامه، سفرنامه، نقشۀ راه، دفترچۀ راهنمایی
هدایت، بدرقه
راهنما، آنکه راهی را به دیگری نشان می دهد و او را راهنمایی می کند، راه نماینده، رهبر، پیشوا، نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا می کند
راهنما، رهبر، آنکه راهی را به کسی نشان داده و او را راهنمایی کند
خلاص
پایه، ستون
هوش، اندیشه، یاده
عریض
شادان و فرحناک شدن
گوهری که بندرت خالص وغالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود وآن بیش از همه فلزات محتاج الیه آدمی ودر تمام صنایع بکار میرود
جمع دهان، مخف دهان، دهان و فم و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل، تنگ حوصله، غنچه، لعل، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست نفاق کردن
راننده و دفع کننده، رد کننده و نفی کننده