راهنمایی کردن. هدایت. (یادداشت مؤلف) : برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی. فرخی. آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی. حافظ. رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود. ، رهنمون و راهنما قرار دادن. به راهنمایی و هدایت گرفتن: بسی کردم اندیشه را رهنمون نیاوردم این بستگی را برون. نظامی