جدول جو
جدول جو

معنی رمگا - جستجوی لغت در جدول جو

رمگا
مادیان، اسب ماده
تصویری از رمگا
تصویر رمگا
فرهنگ فارسی عمید
رمگا
(رَ مَ)
بلغت زندو پازند اسب مادیان را گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزرمگان
تصویر آزرمگان
(پسرانه)
با حیا، مودب، سربه زیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فرخزاد سردار ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمضا
تصویر رمضا
شدت گرما، شدت تابش آفتاب بر زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسلی، شرم جای
فرهنگ فارسی عمید
صفحۀ فلزی لبه دار مستطیل شکل که در چاپخانه حروف چیده شدۀ کتاب یا روزنامه را در آن صفحه بندی می کنند، رانگا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمگاه
تصویر گرمگاه
میان روز که هوا گرم است، ظهر، هنگام ظهر، جای گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخوان شرمگاهی
تصویر استخوان شرمگاهی
استخوان شرمگاه که جلو استخوان لگن قرار دارد، استخوٰان عانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمگاهان
تصویر گرمگاهان
هنگام گرما، گرمای میان روز
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
موضعی است در ارض بنی عامر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
خرگاه و خیمۀ بزرگ و مدور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
از علو همت فراش خرمگاه قدر.
شمس جندی (از فرهنگ جهانگیری).
، سبزه زار. (ناظم الاطباء) :
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد خرمگاه تو از ارغوان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
محل سرای. و بمعنی منکوحه و حلیله نیز آرند، تسمیهالحال باسم المحل. فارسیان بر بعض الفاظ با وصف معنی ظرفیت لفظ، گاه و خانه زیاده کنند، چنانکه حرمگاه و مکتب خانه و بزمگاه و حرم سرا. (از غیاث) :
نهان خانه صبحگاهی شود
حرمگاه سرّ الهی شود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
تربیت کننده. (برهان). مربی. (جهانگیری) (برهان) :
گر تو بوی ارمگان کعبه
زرین کنی آستان کعبه
کعبه ز تو سد جاودان یافت
مکه ببقات ارمگان یافت.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
قیاس شود با بعبع، صوت گوسفند، به به کننده. در تداول کودکان، گوسفند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 52 هزارگزی جنوب مهاباد و 10هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مهاباد به سردشت. آب آن از رود خانه سیناس و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مرضی جلدی در اطفال. نام مرضی است که بیشتر در پشت گوش کودکان نوزاد و شیرخوارگان پیدا شود و چون به مداوای آن نکوشند گاهی به هلاکت کشد. سعفه. شیرینه. اگزما. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
در چاپخانه ها ظرف سینی مانندی صاف، با دیوارۀ کوتاه است که حروف چیده شده را در آن نهند و بماشین یا بجای دیگر نقل کنند و شاید با کلمه رامکا
که چارچوب و قاب عکس را گویند بی ارتباط نباشد
لغت نامه دهخدا
(اُ مِ)
آخرین حرف از حروف یونانی بشکل w. (از لاروس).
- آلفا و امگا، کنایه از اول و آخر. (از لاروس).
- آلفا و امگای چیزی یا امری بودن، اول و آخر، ابجد و ضظغ، الف تا یاء آن بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِمْ می یا)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ناحیه ای است از کشور فرانسه واقع در ایالت شامپانی و مرکز آن قصبۀ ریمس است. رجوع به لاروس و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
بندر و پایتخت لتونی (از اتحاد جماهیر شوروی)، و آن در ساحل خلیج ریگا در دریای بالتیک قرار دارد و بندری است فعال، 565000سکنه دارد و صنایع مختلف، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمگان
تصویر ارمگان
تربیت کننده، مربی
فرهنگ لغت هوشیار
روسی رویه بر سینی ویژه ای که رویه چیده شده در چاپخانه را بر آن نهند سینیی که صفحه چیده شده را در آن نهند و حمل و نقل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رملا
تصویر رملا
سال بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
سختی گرما، شدت تابش حرارت، زمین داغ زمین تفسیده ریگ تافته ریگ تافته ریگ گرم، ریگ تافته ریگ گرم
فرهنگ لغت هوشیار
میان روز که هوا بنهایت گرمی است: گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف با حورا چون نکهت حورا بیند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمگاهان
تصویر گرمگاهان
هنگام گرمای روز گرمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
خیمه گاه خرگاه بزرگ و مدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمگان
تصویر ارمگان
((اِ مَ))
تربیت کننده، سعادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرمگاه
تصویر خرمگاه
((خُ رَّ))
خرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسلی (مرد یا زن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امگا
تصویر امگا
((اُ مِ))
بیست و چهارمین حرف الفبای یونانی
فرهنگ فارسی معین
صحرا، دشت وسیع، اولین بار به سوی مکان ناشناخته ای رهسپار.، پاتوق، مکانی که محل آمد و شد فرد باشد، دشت وسیع صحرا
فرهنگ گویش مازندرانی
راه، محل عبور، آشنا و دم خور شدن با کسی
فرهنگ گویش مازندرانی