- رام (پسرانه)
- از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
معنی رام - جستجوی لغت در جدول جو
- رام
- آهل، اهلی
- رام
- نرم، آرام، فرمانبردار، خوگرفته
- رام
- آرام، خوگرفته، الفت گرفته، مقابل توسن و سرکش، فرمانبردار،
، در آیین زردشتی از ایزدان، روز بیست و یکم از هر ماه خورشیدی،
- رام
- مطیع، فرمانبردار، خو گرفته، آموخته، در آیین زردشتی، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
فراغت، آسودگی، راحتی، شادی، خوشی، لذت، حظ، آسودگی، آسایش، سرود، نغمه، نام هیربد زردشتی
اطمینان خاطر
تیر انداز، پرتاب کننده
فرانسوی کنف سیام فریز سیامی پنجه مرغ از گیاهان
ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
حسود، فقیر
شادی و طرب، عیش، سرور، خوشی
کهنه بکاره کهنه ای که به کار آید
نیزه دار، صاحب نیزه
پایدام ماده مرغی که پای بندند تا نرینگان بر آن فرود آیند و در دام افتند رامگ
سماک، سماک رامح، نیزه زن، نیزه دار
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
آرامش، آسودگی، فراغ و سکون، سرود و آواز، شادی و عیش و طرب، برای مثال زمین بوسید شیرین کای خداوند / ز رامش سوی دانش کوش یک چند (نظامی۲ - ۳۱۰)
رامش جان: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی «رامش جان» را روانه / ز رامش، جان فدا کردی زمانه (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
رامش جان: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
نوعی بازی ورق
پرتاب کننده، تیرانداز
دارویی مرکب از زاج سیاه، مازو، پوست انار و صمغ که در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار میرفته
دارویی خوش بو مانند مشک
دارویی خوش بو مانند مشک
نابایسته، ناروا، ناشایست
نمایشنامه و داستانی که موضوع آن غم انگیز و شادی بخش باشد زشت رفتار، قبیح
آرامش، ثبات، سکون
منع کردن، ممنوع کردن چیزی را، ناروا شدن، حرام بودن
رفتار آهسته از روی ناز سرکشی زیبایی و وقار، بمهمانی بردن شخصی پس از نوید، کسی که مامور همراهی مهمان بخانه میربانست، درترکیب بمعنی (خرامنده) آید: خوش خرام زیبا خرام
خانه های ریز روی عکس یا شیشه یا گراور