- ذمط
- نای بریده گلو بریدن
معنی ذمط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
مگس ریزه
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
آک نهادن، سر کوفت زدن
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
خراشیدن، پوست باز کردن
تلخ، دار بی خار، میوه روفان
جامه پشمین
دیگ افزار، تابل
عهد، ضمان، پیمان، بر عهده گرفتن، تعهد داشتن
طریقه، نوع، روش، رویه
نوعی فرش و گستردنی رنگین
نوعی فرش و گستردنی رنگین
آنچه از گلوبند آویزان باشد، رشتۀ مروارید یا مهره، گردن بند
تنبیدن لرزیدن، نیزه زدن
روش، نوع، دستور، طریقه، فن، منوال
((ذِ مِّ))
فرهنگ فارسی معین
کفالت، ضمانت، عهد، پیمان
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)
نوعی فرش
امن، زینهار، عهده
غیر مسلمان که جان و مال او در امان و پناه اسلام باشد و جزیه بدهد
بقیۀ روح، باقی جان، رمق، باقی جان در مذبوح، تشنج مذبوح پس از ذبح
نکوهیدن، نکوهش، بدگوئی، بد گفتن
بد گفتن، نکوهش کردن، بدگویی، نکوهش، نکوهیدن
ذم شبیه به مدح: در ادبیات در فن بدیع ذم کسی به طوری که در ابتدا ستایش به نظر آیددیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین گذشت
ذم موجه: در ادبیات در فن بدیع آوردن صفتی مذموم از کسی در ضمن صفت مذموم دیگر مثلاً ز میدان چنان تافت روی گریز / که گفتی ز وی خواست سائل پشیز
ذم شبیه به مدح: در ادبیات در فن بدیع ذم کسی به طوری که در ابتدا ستایش به نظر آید
ذم موجه: در ادبیات در فن بدیع آوردن صفتی مذموم از کسی در ضمن صفت مذموم دیگر مثلاً ز میدان چنان تافت روی گریز / که گفتی ز وی خواست سائل پشیز
نشانه اختصاری مطلقا