معنی سمط - فرهنگ فارسی عمید
معنی سمط
- سمط
- آنچه از گلوبند آویزان باشد، رشتۀ مروارید یا مهره، گردن بند
تصویر سمط
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سمط
سمط
- سمط
- پاکیزه کردن موی بزغاله جهت بریان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). اورود کردن بزغاله را جهت بریان کردن. (ناظم الاطباء)، آویختن چیزی را، تیز کردن کارد،
{{صِفَت}} مرد سبک حال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سمط (س ُ)
{{عَرَبی، اِسم}} جامۀ صوف. (منتهی الارب). جامۀ پشمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا