بد گفتن، نکوهش کردن، بدگویی، نکوهش، نکوهیدن ذم شبیه به مدح: در ادبیات در فن بدیع ذم کسی به طوری که در ابتدا ستایش به نظر آید دیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین گذشت ذم موجه: در ادبیات در فن بدیع آوردن صفتی مذموم از کسی در ضمن صفت مذموم دیگر مثلاً ز میدان چنان تافت روی گریز / که گفتی ز وی خواست سائل پشیز
نکوهیدن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مذمَت. نکوهش. بدگوئی. بدگفتن. هجو گفتن کسی را.... قدح. تعییب. مقابل مَدح، ستودن، و آن گفتار یا کردار یا ترک هر دو باشد بنحوی که حاکی از پست ساختن مقام غیر یا انحطاط شأن و حیثیت دیگری شود. (کشاف اصطلاحات الفنون) : کسی که مدح تو کند بچیزی که در تو نباشد از او احتراز کن. که نیز ذم ّ تو کند بچیزی که در تو نباشد. چون بگیتی نه وفا ماند و نه اهل ذم ّ اهلیت اخوان چه کنم. خاقانی. خلق تو اکسیر عدل نطق تو تفسیر عقل مدح تو توحید محض خصم تو مخصوص ذم. خاقانی. اگر چه به انصاف با دشمن و دوست دم مدح رانم سر ذم ندارم. خاقانی. جهان عشق تو نادر جهانیست که در وی رسم مدح و ذم نماند. عطار