- ذم
- نکوهیدن، نکوهش، بدگوئی، بد گفتن
معنی ذم - جستجوی لغت در جدول جو
- ذم
- بد گفتن، نکوهش کردن، بدگویی، نکوهش، نکوهیدن
ذم شبیه به مدح: در ادبیات در فن بدیع ذم کسی به طوری که در ابتدا ستایش به نظر آیددیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین گذشت
ذم موجه: در ادبیات در فن بدیع آوردن صفتی مذموم از کسی در ضمن صفت مذموم دیگر مثلاً ز میدان چنان تافت روی گریز / که گفتی ز وی خواست سائل پشیز
- ذم ((ذَ مّ))
- نکوهش، بدگویی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث ذمی بد گویان گروهی که علی ع را خدا می دانستند و به محمد ص بد می گفتند که او را آشکار نگردانده (فضل بن شادان نیشابوری)
مونث ذمیم نکوهیده ناستوده زشت: اخلاق ذمیمه. مونث ذمیم، نکوهیده، پر آب، کم آب چون چاه از واژگان دو پهلو
زشتخوی نکوهیده خوی
نا پسند، نکوهیده
رفتن شتابان
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
نای بریده گلو بریدن
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
جمع ذمیمه نکوهیده ها: ذمایم اخلاق، جمع ذمیمه، نکوهیدگان
جمع ذمیمه نکوهیده ها: ذمایم اخلاق
نکوهشگران جبرئیل را می نکوهیدند که چرابه جای آوردن پیام خدا برای علی ع آن را به محمد ص رسانده (فضل بن شادان نیشابوری)
شرم، مهربانی، نکوهش، سرزنش، پایندانی پس مانده باز مانده ته مانده
حق، واجب، حرمت، آبرو
دلیری، پس سر
دلیری و شجاعت
زینهار، عهد، زنهار
حرکت کردن، جنبیدن حرکت کردن، قوی دل گردیدن، آشکار کردن، قوت دل را، قوت دل باقی جان رمق. جنبیدن جا به جا شدن، نیمه جانی نیمه جان شدن، نیرومندی
نکوهیده، زشت، ناپسند
حق، حرمت، واجب، زینهار
عهد، ضمان، پیمان، بر عهده گرفتن، تعهد داشتن
در ادبیات در فن بدیع ذم کسی به طوری که در ابتدا ستایش به نظر آید، برای مثال دیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین گذشت
در ادبیات در فن بدیع آوردن صفتی مذموم از کسی در ضمن صفت مذموم دیگر، برای مثال ز میدان چنان تافت روی گریز / که گفتی ز وی خواست سائل پشیز
((ذِ مِّ))
فرهنگ فارسی معین
کفالت، ضمانت، عهد، پیمان
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)
آنچه نگهداری و حمایتش بر شخص واجب و سزاوار باشد از زن و فرزند و اهل و خانواده و حرم