معنی ذمیمه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ذمیمه
ذمیمه
- ذمیمه
- مونث ذمیم نکوهیده ناستوده زشت: اخلاق ذمیمه. مونث ذمیم، نکوهیده، پر آب، کم آب چون چاه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
ذمامه
- ذمامه
- شرم، مهربانی، نکوهش، سرزنش، پایندانی پس مانده باز مانده ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تمیمه
- تمیمه
- مهره یا طلسمی که برای دفع چشم زخم بگردن اطفال آویزند بازونبد چشم آویز گردن بند، جمع تمائم (تمایم) تمیمات
فرهنگ لغت هوشیار
ضمیمه
- ضمیمه
- ویژگی چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند، پیوست
فرهنگ فارسی عمید