ذبح. مذبوح. بسمل. گلوبریده. گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحه. قربانی. حیوان ذبح شده. حیوان که برای گلو بریدن است. گوسفند کشتنی. چارپا که برای کشتن باشد. ج، ذبحی ̍، ذباحی ̍
ذبح. مذبوح. بسمل. گلوبریده. گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحه. قربانی. حیوان ذبح شده. حیوان که برای گلو بریدن است. گوسفند کشتنی. چارپا که برای کشتن باشد. ج، ذَبحی ̍، ذَباحی ̍
ذبیح الله لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهم االسلام. و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم. (مهذب الاسماء) ، لقب عبدالله بن عبدالمطلب. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین. چه جد او صلوات الله علیه اسماعیل و پدرش عبدالله هر دو ذبیح باشند
ذبیح الله لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهم االسلام. و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم. (مهذب الاسماء) ، لقب عبدالله بن عبدالمطلب. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین. چه جد او صلوات الله علیه اسماعیل و پدرش عبدالله هر دو ذبیح باشند
مؤنث واژۀ ذبیح، مذبوح، گلوبریده شده، حیوانی که برای کشتن و قربانی کردن لایق باشد، گوسفند کشتنی، گوسفند قربانی، لقب اسماعیل پسر حضرت ابراهیم، ذبیح الله
مؤنثِ واژۀ ذبیح، مذبوح، گلوبریده شده، حیوانی که برای کشتن و قربانی کردن لایق باشد، گوسفند کشتنی، گوسفند قربانی، لقب اسماعیل پسر حضرت ابراهیم، ذبیح الله
ذبح، در تمام معانی، شکافتن. پاره کردن، گلو بریدن، خبه کردن و هلاک ساختن، ذباح دن، سوراخ کردن خم، ذبحت اللحیه فلاناً، دراز گشت و فروهشت لحیه زیر زنخ وی و پیدا آمد پتفوزآن. ذبح الخمر الملح و الشمس و النینان ای طهرها و اباح استعمالها. و نینان، جمع نون بمعنی ماهی است
ذَبح، در تمام معانی، شکافتن. پاره کردن، گلو بریدن، خبه کردن و هلاک ساختن، ذباح دَن، سوراخ کردن خم، ذبحت اللحیه فلاناً، دراز گشت و فروهشت لحیه زیر زنخ وی و پیدا آمد پتفوزآن. ذبح الخمر الملح و الشمس و النینان ای طهرها و اباح استعمالها. و نینان، جمع نون بمعنی ماهی است
گیاهی است زهردار، آزاری است در حلق. درد گلو. ذبحه، و آن بیماریی است صعب در گلو و حلق. درد گلو یا خون است که خناق پیدا کند پس میکشد، یا ریشی است که در حلق برآید و در مثل است: رب ّ مطعمه تکون ذباحاً، شکاف سر انگشتان. (دهار) ، داغ که بر حلق اشتر نهند. (مهذب الاسماء) ، موت ذباح، موت سریع. موت زؤآل. موت زؤاف
گیاهی است زهردار، آزاری است در حلق. درد گلو. ذبحه، و آن بیماریی است صعب در گلو و حلق. درد گلو یا خون است که خناق پیدا کند پس میکشد، یا ریشی است که در حلق برآید و در مثل است: رب ّ مطعمه تکون ذباحاً، شکاف سر انگشتان. (دهار) ، داغ که بر حلق اشتر نهند. (مهذب الاسماء) ، موت ذباح، موت سریع. موت زؤآل. موت زُؤاف
وی یکی از اصحاب پیغمبر و آزادکردۀ ام المؤمنین ام سلمه و راوی حدیث مشهور: ’انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالکم’ درباره علی و فاطمه و حسن و حسین است. از وی حفید او ابراهیم از فرزند او عبدالرحمان روایت کند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از اصحاب پیغمبر و آزادکردۀ سعید بن العاص اموی است. او هنگام تدارک سفر بدر بیمار شد و پیغمبرابوسلمه بن عبدالاسد را فرمود که بر شتر او نشست و درغزوات دیگر خود وی حاضر بود. (قاموس الاعلام ترکی) وی یکی از متأخران شعرای عثمانی و از مردم استانبول و از کتاب گمرک غلطه است و به سال 1198 هجری قمری درگذشت. غزلیات و قصائد و تواریخ جامع و دیوان مرتبی دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
وی یکی از اصحاب پیغمبر و آزادکردۀ ام المؤمنین ام سلمه و راوی حدیث مشهور: ’انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالکم’ درباره علی و فاطمه و حسن و حسین است. از وی حفید او ابراهیم از فرزند او عبدالرحمان روایت کند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از اصحاب پیغمبر و آزادکردۀ سعید بن العاص اموی است. او هنگام تدارک سفر بدر بیمار شد و پیغمبرابوسلمه بن عبدالاسد را فرمود که بر شتر او نشست و درغزوات دیگر خود وی حاضر بود. (قاموس الاعلام ترکی) وی یکی از متأخران شعرای عثمانی و از مردم استانبول و از کتاب گمرک غلطه است و به سال 1198 هجری قمری درگذشت. غزلیات و قصائد و تواریخ جامع و دیوان مرتبی دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
خوبرو و سفیدرنگ. ضد ملیح که سبزه رنگ و نمکین باشد. (غیاث اللغات). خوبرو. (دهار). صاحب جمال. (منتهی الارب). جمیل. زیباروی. وضی ءالوجه. خوبروی. خوشگل: وجه صبیح، روئی نیکو. (مهذب الاسماء)
خوبرو و سفیدرنگ. ضد ملیح که سبزه رنگ و نمکین باشد. (غیاث اللغات). خوبرو. (دهار). صاحب جمال. (منتهی الارب). جمیل. زیباروی. وضی ءالوجه. خوبروی. خوشگل: وجه صبیح، روئی نیکو. (مهذب الاسماء)
تأنیث ذبیح، قربانی. کشتار. بسمل کردنی. (دهار). آنچه به مکه قربان کنند. آنچه قربان کنند در حج. چارپای گلوبریده. چارپا که برای کشتن باشد. حیوان ذبح شده. مذبوح. کشتار. نسیکه. عتیره. و فعیل چون به معنی مفعول آید مؤنث آن نیز فعیل است، و انما جائت بالهاء لغلبه الأسم: چون قصابی ذبیحه بکشتی فقرا را بر تقاسیم اجزاء خون مزاحمت رفتی. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ص 296). ج، ذبایح، اذباح، ذبیحه گرفتن برای خود. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ذبیحه. بالفتح کالعقیده. لغهً ما سیذبح من النعم فانّه منتقل من الوصفیه الی الاسمیه. اذ الذبیح ما ذبح کما فی الرّضی و غیره. فلیس الذبیحه المزکاه کما طن ّ و شریعهً قطع الحلقوم من باطن عند المفصل. و هو مفصل ما بین العنق و الرأس. و هو مختار المطرزّی. و المشهور انّه قطع الاوداج. و هو شامل لقطع المری ایضا. و لذا قالوا زکوهالاختیار ذبح ای قطع الاوداج بین الحلق و اللبه ای المنخر و عروقه المری ای مجری الطعام و الشراب و الودجان. و هما عرقان عظیمان فی جانبی قدام العنق، بینهما الحلقوم و المری. فالذبح شرعاً علی قسمین اختیاری و هو ما مرّ و اضطراری و هو قطع عضو ایّما کان بحیث یسیل منه الدّم المسفوح و ذلک فی الاصطیاد. هکذا فی جامعالرموز
تأنیث ذبیح، قربانی. کشتار. بسمل کردنی. (دهار). آنچه به مکه قربان کنند. آنچه قربان کنند در حج. چارپای گلوبریده. چارپا که برای کشتن باشد. حیوان ذبح شده. مذبوح. کشتار. نسیکه. عتیره. و فعیل چون به معنی مفعول آید مؤنث آن نیز فعیل است، و انما جائت بالهاء لغلبه الأسم: چون قصابی ذبیحه بکشتی فقرا را بر تقاسیم اجزاء خون مزاحمت رفتی. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ص 296). ج، ذبایح، اذباح، ذبیحه گرفتن برای خود. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ذبیحه. بالفتح کالعقیده. لغهً ما سیذبح من النعم فانّه منتقل من الوصفیه الی الاسمیه. اذ الذبیح ما ذُبح کما فی الرّضی و غیره. فلیس الذبیحه المزکاه کما طُن ّ و شریعهً قطع الحلقوم من باطن عند المفصل. و هو مفصل ما بین العنق و الرأس. و هو مختار المطرزّی. و المشهور انّه قطع الاوداج. و هو شامل لقطع المری ایضا. و لذا قالوا زکوهالاختیار ذبح ای قطع الاوداج بین الحلق و اللبه ای المنخر و عروقه المری ای مجری الطعام و الشراب و الودجان. و هما عرقان عظیمان فی جانبی قُدام العنق، بینهما الحلقوم و المری. فالذبح شرعاً علی قسمین اختیاری و هو ما مرّ و اضطراری و هو قطع عضو ایّما کان بحیث یسیل منه الدّم المسفوح و ذلک فی الاصطیاد. هکذا فی جامعالرموز
بسیار کشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (المنجد) (اقرب الموارد). بسیار کشتن حیوانات را. (آنندراج). گستردن پشت و پست نمودن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بسیار کُشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (المنجد) (اقرب الموارد). بسیار کشتن حیوانات را. (آنندراج). گستردن پشت و پست نمودن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)