جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ذبیح

ذبیح

ذبیح
مذبوح گلو بریده، چارپایی که قربان کنند چاروای کشتنی. نای بریده، یشتاری یزش کرپان
فرهنگ لغت هوشیار

ذبیح

ذبیح
مذبوح، گلوبریده شده، حیوانی که برای کشتن و قربانی کردن لایق باشد، گوسفند کشتنی، گوسفند قربانی، لقب اسماعیل پسر حضرت ابراهیم، ذبیح الله
ذبیح
فرهنگ فارسی عمید

ذبیح

ذبیح
ذبح. مذبوح. بسمل. گلوبریده. گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحه. قربانی. حیوان ذبح شده. حیوان که برای گلو بریدن است. گوسفند کشتنی. چارپا که برای کشتن باشد. ج، ذَبحی ̍، ذَباحی ̍
لغت نامه دهخدا

ذبیح

ذبیح
تخلص یکی از متأخرین شعرای ایران. او مردی درویش مسلک بود و بیشتر عمر خود را بسیاحت گذرانید و نام او اسماعیل است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

ذبیح

ذبیح
ذبیح الله لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهم االسلام. و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم. (مهذب الاسماء) ، لقب عبدالله بن عبدالمطلب. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین. چه جد او صلوات الله علیه اسماعیل و پدرش عبدالله هر دو ذبیح باشند
لغت نامه دهخدا

ذریح

ذریح
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار