جدول جو
جدول جو

معنی دوزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دوزیدن
دوختن، دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن، با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
فرهنگ فارسی عمید
دوزیدن(کَ دَ)
دوختن. (آنندراج). به معنی دوختن استعمال می گردد ولی چندان معمول نیست. (ناظم الاطباء) : صرب، بریدن چیزی را و دوزیدن. (منتهی الارب). رجوع به دوختن شود
لغت نامه دهخدا
دوزیدن
بمعنی دوختن
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
طلب کردن، جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن، پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن، جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن، دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر، کشیدن، جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن، چسبیدن چیزی به چیز دیگر، خود را به کسی وابستن، چسبیدن برای مکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
پوزش کردن، عذر آوردن، معذرت خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزیدن
تصویر سوزیدن
سوختن، آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده، سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن، تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت، تباه شدن، از بین رفتن، باختن در بازی، ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ سَ شُ دَ)
باد باصدا از راه پایین بیرون کردن. (ناظم الاطباء). تیز دادن. (آنندراج). تیزیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ گُ سَ تَ)
طلبیدن. خواندن، بمهمانی و عروسی طلبیدن و دعوت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
همان توختن مذکور است. (آنندراج). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد، به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن، کشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گستردن، آشکار نمودن. (ناظم الاطباء) ، گزاردن و ادا نمودن. (برهان). ادا نمودن. (ناظم الاطباء) :
هم از گنج ماشان بتوزید وام
به دیوانها برنویسید نام.
فردوسی.
به همه معانی رجوع به توختن و توز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ کَ دَ)
آروغ زدن. (یادداشت مؤلف).
- برفوزیدن، باد از سینه برون دادن:
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد.
رجوع به فوز شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
سوختن:
برق می انداخت میسوزید سنگ
ابر می غرید رخ می ریخت رنگ.
مولوی.
گفت من سوزیده ام زآن آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ بَ دَ)
بیرون ریختن و خارج شدن آب از ظرف یا از جایی. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(زی دَ / دِ)
دوخته. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوخته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ /لِ تَ وَ بَ نَ شَ / شِ دُ دَ)
چسبیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). دبق. لصق. لزق. چسبیدن چیزی به چیزی. (فرهنگ جهانگیری) (یادداشت مؤلف). چسبیدن. (شرفنامۀ منیری) (دهار). بشلیدن. (صحاح الفرس). پیوستن. (ناظم الاطباء). عسق. (دهار). ملحق شدن. (فرهنگ جهانگیری). ملصق شدن. (برهان). لزوب. (دهار). لزج. (منتهی الارب) : خرفقه. اخرنباق. ضبوء. ضباء. ضبوب. ضب. لطاء. لطوء. اطلنفاء. اسباط. زنا. کبن. احماج، دوسیدن به زمین (منتهی الارب). لبود، به زمین وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی). ترب، دوسیدن به خاک. (منتهی الارب) :... و به درازگوش رسید و در گردنش دوسید و پیش بوحنیفه آورد. (راحه الصدور راوندی). گروهی گفته اند نشانش (نشان تمام رسیدن انگور) آن است که چون بفشاری استخوانش بیرون جهد چنانکه از دانۀ انگور هیچ در او دوسیده نباشد. (یواقیت العلوم).
چند پای هر کسی بوسیدنت
از طمعبر هرخسی دوسیدنت.
عطار.
- دوسیده شدن، چسبیده شدن. متصل شدن. چسبیدن. (یادداشت مؤلف). لزج. لسوق. لزوق. لصوق.لزب. (تاج المصادر بیهقی).
، چسباندن و وصل کردن، با سریش چسباندن، بهم متصل کردن. پیوسته و ملصق کردن. (ناظم الاطباء)، خود را به کسی وابستن، خواستن. به سماجت طلبیدن: و تو از خدای نبوت و پیغامبری ندوسیدی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 224).
- بردوسیدن، بشلیدن. (لغت فرس اسدی).
، در آویختن. (لغت فرس اسدی).
آب گندیده خاک پوسیده
در تو چون نفس روح دوسیده.
اوحدی.
، ملصق شدن برای مکیدن، لغزیدن. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)، اندودن ، آلودن، گچ مالیدن و گچ مالی کردن. اندود کردن، بند کردن، ناگاه افتادن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن. (برهان) (ناظم الاطباء). دررسیدن: لوط، دوسیدن دوستی به دل، یعنی دررسیدن (دهار)، مایل شدن و کج شدن، بی حس شدن اعضاء، جنبانیدن به بالا وزیر و یا پیش و پس، حرکت دادن به پیش، اندیشیدن و پنداشتن. (ناظم الاطباء) :
گرچه کارت نکوست از بد ترس
ور چه حالت بد است نیک بدوس.
دهستانی (از فرج بعد الشده)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ / لِ رَ تَ)
اندوخته کردن. حاصل کردن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء). اندوختن. (فرهنگ فارسی معین). جمع کردن وحاصل کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ)
خارج کردن شیر از پستان. (ناظم الاطباء). شیر از پستان برآوردن. (از آنندراج) (از غیاث). فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن: هدب. احتلاب. محالبه. حلاب. (یادداشت مؤلف). استمراء. (دهار). حلب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
نشانی مگر یابد از اردشیر
نباید که او دوشد از غرم شیر.
فردوسی.
دشمن ز دوپستان اجل شیر بدوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار.
منوچهری.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیردوشی زو به روزی یک سبوی.
طیان.
که چوپانانم آنجا شیردوشند
پرستارانم اینجا شیرنوشند.
نظامی.
چند در قهر دیگران کوشی
بهرخود شیر دیگران دوشی.
اوحدی.
از دم پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب
وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ...
هاتف اصفهانی.
فش، زود دوشیدن. (تاج المصادربیهقی). هدب. ضب. بزم،دوشیدن شتر. (تاج المصادربیهقی) (دهار). عصر، دوشیدن شتر و جز آن. (منتهی الارب). هجم. همر. اهتجام، همه شیر پستان دوشیدن. هم، شیر دوشیدن. همش، نوعی از دوشیدن شیر. تشطیر، دوشیدن یک نیمۀ پستان. شطر، دوشیدن دوپستان. (منتهی الارب).
- گاو نردوشیدن، به کار محال دست یازیدن:
آنانکه به کار عقل در می کوشند
هیهات که جمله گاو نر می دوشند.
خیام.
، گرفتن. (ناظم الاطباء).
- دوشیدن کسی را، پول و مال او را به نیرنگ و فریب یا زور گرفتن: زیارت نامه خوانهای کربلا تا تیغشان ببرد زوار را می دوشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ زَ دَ)
عذر آوردن و معذرت خواستن. (برهان) ، ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن:
چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان
نه پوزد جانت را از درد و آزار
نه شوید دلت را از داغ و تیمار.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
رجوع به پوزش در معنی راندن شکم شود، در بیت ذیل انوری ظاهراً پوزیدن به معنی آوردن یا سبب شدن است و یا همان راندن، اگر در شعر تصحیفی راه نیافته باشد:
گفتمش هان چگونه داری حال
زیر این ورطه یاب حادثه پوز
گفت ویحک خبر نداری تو
که به گو باز گشت آخر گوز.
انوری.
و در کلمه چاه پوز بمعنی برآورنده و بیرون کننده از چاه یعنی قلابی که چیز افتاده در چاه را بیرون آرد معنی بیرون کردن و بر آوردن دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوزیدن
تصویر گوزیدن
بادی با صدا از راه دبر خارج کردن تیز دادن ضرطه دادن گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
عذر آوردن ومعذرت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن، استمراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزیدن
تصویر اندوزیدن
اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
جستجو کردن، طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
((دَ))
بیرون آوردن شیر از پستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
((دَ))
جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
((دَ))
چسبیدن، چسبیدن برای مکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
((دَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
((زِ))
زدودن، راندن، برطرف کردن، معذرت خواستن، عذر خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
طلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره