دوتو. (ناظم الاطباء). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. (آنندراج). دوتا. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). رجوع به دوتو در همه معانی شود. - دوته طاق، کنایه از ابروی کمان و خمیده: ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم دوته گردم از آن جادو و زآن آهو سیه چشمش دوته طاقش. منوچهری. - دوته کردن، خم کردن. دولا کردن. تاکردن. خم دادن. دوتو کردن. خمانیدن: دردا که همه روی به ره باید کرد وین مفرش عاشقی دوته باید کرد. (منسوب به ابوسعید ابوالخیر). با همه نااهلی خود گه گهی پشت به دیوار دوته می کنم. سپاهانی (از شرفنامه). سالک صلیب بتکدۀ سیآت ماست قدی که در نماز دوته می کنیم ما. سالک قزوینی (از آنندراج). - دوته گردیدن، خمیدن. منحنی شدن. دوتا شدن
دوتو. (ناظم الاطباء). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. (آنندراج). دوتا. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). رجوع به دوتو در همه معانی شود. - دوته طاق، کنایه از ابروی کمان و خمیده: ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم دوته گردم از آن جادو و زآن آهو سیه چشمش دوته طاقش. منوچهری. - دوته کردن، خم کردن. دولا کردن. تاکردن. خم دادن. دوتو کردن. خمانیدن: دردا که همه روی به ره باید کرد وین مفرش عاشقی دوته باید کرد. (منسوب به ابوسعید ابوالخیر). با همه نااهلی خود گه گهی پشت به دیوار دوته می کنم. سپاهانی (از شرفنامه). سالک صلیب بتکدۀ سیآت ماست قدی که در نماز دوته می کنیم ما. سالک قزوینی (از آنندراج). - دوته گردیدن، خمیدن. منحنی شدن. دوتا شدن
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
لباسهای آسترشده. (ناظم الاطباء). جامۀ دراز ابره و آستر که با هم دوزند و بر این قیاس یک لایی و دولایی بیاید. (آنندراج). - دوتهی پوش، که لباس دوتهی یعنی رویه و آستردار بپوشد: آه سرد که ترا گرم گرفته ست که باز دوتهی پوش به رنگ گل رعنا شده ای. سیدحسین خالص (از آنندراج)
لباسهای آسترشده. (ناظم الاطباء). جامۀ دراز ابره و آستر که با هم دوزند و بر این قیاس یک لایی و دولایی بیاید. (آنندراج). - دوتهی پوش، که لباس دوتهی یعنی رویه و آستردار بپوشد: آه سرد که ترا گرم گرفته ست که باز دوتهی پوش به رنگ گل رعنا شده ای. سیدحسین خالص (از آنندراج)
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو