جدول جو
جدول جو

معنی دوته

دوته
دوتا، دولا، خمیده، کج، منحنی، دوتو، دوتوی
تصویری از دوته
تصویر دوته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دوته

دوته

دوته
دوتو. (ناظم الاطباء). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. (آنندراج). دوتا. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). رجوع به دوتو در همه معانی شود.
- دوته طاق، کنایه از ابروی کمان و خمیده:
ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم دوته گردم
از آن جادو و زآن آهو سیه چشمش دوته طاقش.
منوچهری.
- دوته کردن، خم کردن. دولا کردن. تاکردن. خم دادن. دوتو کردن. خمانیدن:
دردا که همه روی به ره باید کرد
وین مفرش عاشقی دوته باید کرد.
(منسوب به ابوسعید ابوالخیر).
با همه نااهلی خود گه گهی
پشت به دیوار دوته می کنم.
سپاهانی (از شرفنامه).
سالک صلیب بتکدۀ سیآت ماست
قدی که در نماز دوته می کنیم ما.
سالک قزوینی (از آنندراج).
- دوته گردیدن، خمیدن. منحنی شدن. دوتا شدن
لغت نامه دهخدا

دسته

دسته
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
دسته
فرهنگ لغت هوشیار

دفته

دفته
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
فرهنگ لغت هوشیار

بوته

بوته
گیاهی که پر شاخ و برگ باشد و تنه ضخیم نداشته و بلند هم نشود
بوته
فرهنگ لغت هوشیار

دوله

دوله
پشته، تپه، گردباد، ناله و فریاد، و زوزه سگ و شغال هم گویند
دوله
فرهنگ لغت هوشیار