جدول جو
جدول جو

معنی دهدلان - جستجوی لغت در جدول جو

دهدلان
(دِ دِ)
دهی است از دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب در 45هزارگزی باختری سراب. آب آنجا از چشمه تأمین می شود. سکنۀ آن 223 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردلان
تصویر اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده گان
تصویر ده گان
ده ده، ده تا ده تا، ده تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادران
تصویر دادران
رانندۀ داد، دادگستر، برای مثال ذبیح الله او بد ز پیغمبران / پسندیدۀ داور دادران (شمسی - لغتنامه - دادران)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدوان
تصویر دیدوان
دیدبان، نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، دیده دار، دیده ور
فرهنگ فارسی عمید
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغدغان
تصویر دغدغان
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدبان
تصویر دیدبان
دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیده دار، قراول، نگاهبان
دیده بان فلک: کنایه از زحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان ییلاق بخش قروۀ شهرستان سنندج با 420 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 134 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و چاه. محصول آن ذرت و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). حدیل. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. در 36هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو بادامستان به زیتی در جلگه واقعست. هوایش سرد و دارای 128 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مرکب از: ’دوش’ + ’وان’ = بان، دوشبان، سینه بند آهنین که در روز جنگ پوشند، محافظ دوش، شکم بند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ)
مرکز دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 47هزارگزی شمال باختری کرمانشاه. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سراب ایوان تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، جلگه ای معتدل و دارای 100 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آن غلات و پنبه و کنجد و زیره، شغل اهالی زراعت و راه آنجا اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ / دَ دَ)
صد شتر و زایدبر آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ابرغان است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 439 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. واقع در 8هزارگزی سراسکند. آب آن از چشمه و رود تأمین می شود. سکنۀ آن 482 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدجان
تصویر دیدجان
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخلدان
تصویر دخلدان
خاشکدان
فرهنگ لغت هوشیار
خایه گوسفند که آنرا کباب کنند و خورند بیضه گوسفند، نوعی قارچ که در امکنه مرطوب روید و آنرا در روغن تفت دهن و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیسان
تصویر دهیسان
فرانسوی شکوفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
سلاله، نسل، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
((دِ))
خاندان، طایفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
خایه گوسفند، نوعی قارچ خوراکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
((دُ بَ))
بیضه چهارپایان حلال گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگان
تصویر دادگان
جمع دده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
((دِ هِ))
مجموعه چند ده نزدیک به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره