جدول جو
جدول جو

معنی دنبلان

دنبلان((دُ بَ))
خایه گوسفند، نوعی قارچ خوراکی
تصویری از دنبلان
تصویر دنبلان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دنبلان

دنبلان

دنبلان
خایه گوسفند که آنرا کباب کنند و خورند بیضه گوسفند، نوعی قارچ که در امکنه مرطوب روید و آنرا در روغن تفت دهن و خورند
فرهنگ لغت هوشیار

دنبلان

دنبلان
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
فرهنگ فارسی عمید

دنبلان

دنبلان
قسمی از سماروغ مأکول که بدون ساقه و بدون ریشه در زیر زمین پدید می آید. (ناظم الاطباء). از ترکی طُمَلان. قسمی قارچ که در زیر زمین تولید شود به رنگ سرخ تیره اغبر. کماه. نبات الرعد. سماروغ. شحم الارض. (یادداشت مؤلف). (از تیره های نوعی قارچ) دنبلان که آسکهای آنها داخلی است و اطراف آنها را کلافۀ قارچ کاملاً فراگرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 166). دنبلانها معمولاً دسته دسته در عمق 30 سانتیمتری در خاک و نزدیک به ریشه های گیاهان و درختها می رویند.کاشت آنها نتیجۀ مفید نداده است، ولی به حالت طبیعی در بسیاری از زمینهای معتدل دیده می شوند و آنها رابه وسیلۀ سگ یا خوک پیدا می کنند. (از دایرهالمعارف فارسی)، (اصطلاح عامیانه) تخم گوسپند. خایۀ گوسپند و بز و غیره. بیضۀ غنم. خصی المواشی. بیضۀ گوسپند که کباب کرده خورند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

زنبلان

زنبلان
دهی از دهستان کیوان است که در بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع است و 296 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

دنگلان

دنگلان
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان با 1100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

نبلان

نبلان
نبال. انبال. سهام. (المنجد). جَمعِ واژۀ نَبْل. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا