معنی دیدمان - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با دیدمان
دیدوان
- دیدوان
- ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبان
- دیدبان
- شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
دودمان
- دودمان
- خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
فرهنگ فارسی عمید
دیدبان
- دیدبان
- دیدِه بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیدِه وَر، دیدِه دار، قَراوُل، نِگاهبان
دیده بان فلک: کنایه از زحل
فرهنگ فارسی عمید