- دمیده
- پف کرده، فوت کرده
معنی دمیده - جستجوی لغت در جدول جو
- دمیده ((دَ دِ))
- فوت کرده، پف کرده، وزیده، روییده، طلوع کرده
- دمیده
- وزیده، روییده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاره کرده، شکافته چاک کرده
فوت کردن در چبزی پف کردن باد کردن، وزیدن (باد و مانند آن)، سرازخاک درآوردن نبات روییدن رستن، سر زدن طلوع کردن (صبح خورشید ماه و غیره)، کسی را بسخنان چرب و نرم فریفتن
فوت کننده، دم زننده، آنکه نفس کشد، ماری باشد دمنده بی زهر، فریاد کننده
زن زشت رو و پست
گل بهمن از گیاهان
داده شده، بخشش از طرفین
روان با شوکت و خشمت
ترسیده و گریخته، احتراز کرده بسبب نفرت و کراهت
راه رفته با ناز خرامیده، خم شده
مونث حمید: فرخنده، از نام های تازی مونث حمید ستوده پسندیده اخلاق حمیده
خم شده مایل
پسندیده، درخور ستایش
رمیده، آشفته، بی هوش
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
دمیم، زشت، زشت رو، حقیر و پست
وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
کسی که باد در چیزی بدمد، باد کننده، وزنده، کنایه از خروشنده، خشمگین، برای مثال بزد دست سهراب چون پیل مست / چو شیر دمنده ز جا دربجست (فردوسی - ۲/۱۸۲ حاشیه) ، از دمیدن
لم داده: پیرمردها زیرچترهای رنگین راه راه لمیده روزنامه میخواندند
مونث مدید
بوییده، مشموم
نم کشیده، برای مثال پی رم برگرفت آن دل رمیده / نسیمی برده از خاک نمیده (نزاری - لغت نامه - نمیده)
خم شده، خمیده