جدول جو
جدول جو

معنی درگذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

درگذاشتن
((دَ. گُ تَ))
بخشیدن، عفو کردن
تصویری از درگذاشتن
تصویر درگذاشتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در گذاشتن
تصویر در گذاشتن
عفوکردن بخشودن در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذشتن
تصویر درگذشتن
مردن، درگذشتن
پیشی گرفتن
گذشت کردن، از گناه کسی چشم پوشیدن
دست برداشتن
گذشتن، رفتن، عبور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذشتن
تصویر درگذشتن
((دَ گُ ذَ تَ))
عبور کردن، گذشت کردن، بخشیدن، مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در گذشتن
تصویر در گذشتن
عبور کردن، دست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گذاشته
تصویر در گذاشته
عفو کرده بخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذاردن
تصویر درگذاردن
عفو کردن، در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن، وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
ترک کردن، رها کردن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن بازگذاشتن: (ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمومنین فرو گذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وا نمی گذارد رعایت آنرا)، بعهده کسی محول کردن، یا واگذاشتن بخدا. حواله بخدا کردن، موقتا آرام شدن ساکن شدن، یا واگذاشتن درد. موقتا آرام شدن، موقتا فاصله دادن در اثنای اجرای کار و امری. یا واگذاشتن بخود. بحال خود رها کردن: (نه تنها زمین را باین صورت بخود وامیگذارند (مردم ابراهیم آباد) خیلی چیزها همین طوراست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
((~. گُ تَ))
برگماردن، مأمور کردن، منصوب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروگذاشتن
تصویر فروگذاشتن
((~. گُ تَ))
مضایقه کردن، اهمال کردن، رها کردن، ترک کردن، گذشت کردن، ضایع کردن، رخصت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراگذاشتن
تصویر فراگذاشتن
((~. گُ تَ))
رها کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
((گُ تَ))
تسلیم کردن، چیزی را در اختیار کسی قرار دادن، ترک کردن، واگذاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درگذشته
تصویر درگذشته
متوفی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگذشتن
تصویر برگذشتن
طی شدن، سپری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگاشتن
تصویر برگاشتن
برگرداندن برگردانیدن چیزی. یا برگاشتن روی. روی برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگاشتن
تصویر برگاشتن
برگردانیدن، برای مثال عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی - ۱/۱۴۳)، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی - ۱/۱۴۵) روی برگردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذشته
تصویر درگذشته
رفته، کنایه از مرده، فوت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگاشتن
تصویر برگاشتن
((بَ تَ))
برگردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگذشتن
تصویر برگذشتن
گذشتن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذشت
تصویر درگذشت
وفات، فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگاشت
تصویر درگاشت
آنتروپی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
قراردادن، نصب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگذشت
تصویر درگذشت
درگذشتن، کنایه از مرگ، مردن، وفات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
گذاردن، چیزی را در جایی قرار دادن، نهادن، گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
نهادن، قرار دادن، وضع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذشت
تصویر درگذشت
((دَ. گُ ذَ))
مرگ، وفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
((گُ تَ))
نهادن، قرار دادن، عبور دادن، گذرانیدن، سپری کردن، عبور کردن، اجازه دادن، مهلت دادن، واگذاشتن، تسلیم کردن، وضع کردن، تأسیس کردن. به جا گذاشتن، باقی گذاشتن، ترک کردن، رها کردن. 10
فرهنگ فارسی معین