- درنده
- وحشی
معنی درنده - جستجوی لغت در جدول جو
- درنده
- پاره کننده
- درنده ((دَ رَّ دَ یا دِ))
- وحشی، پاره کننده
- درنده
- پاره کننده، ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بادوام
قطع کننده
آنکه علف و غله را درو کند درو کننده
بیچاره، بینوا، عاجز
پاره کرده، شکافته چاک کرده
فوت کننده، دم زننده، آنکه نفس کشد، ماری باشد دمنده بی زهر، فریاد کننده
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
آورنده
آنکه بدود کسی که بشتاب بدود
عضروف
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
لخت لخت و پاره پاره، ژولیده
بیچاره، ناتوان، عاجز، برای مثال بفرمود صاحب نظر بنده را / که خشنود کن مرد درمنده را (سعدی۱ - ۸۶)
طولانی، دیر کننده، دیرپای، برای مثال چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری - ۶۶)
کسی که چیزی به دیگری بدهد
غضروف، نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
دروشده، بریده شده با داس، درویده
کسی که چیزی از دیگری می خرد، خریدار
کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک
ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد، برای مثال به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
پرواز کننده، هر جانوری که در هوا پرواز کند، هر جانوری از خانوادۀ پرندگان
کسی که باد در چیزی بدمد، باد کننده، وزنده، کنایه از خروشنده، خشمگین، برای مثال بزد دست سهراب چون پیل مست / چو شیر دمنده ز جا دربجست (فردوسی - ۲/۱۸۲ حاشیه) ، از دمیدن
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد
لیف جولاهگان و شوی مالان و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار برتار جامه مالند شوکه الحائک غرواشه