- درجستن
- جستن، پریدن
معنی درجستن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جستن (به پیش) پریدن، حمله کردن
مجروح کردن، داغ کردن
پریدن، جهیدن
فهمیدن
مقید ساختن، بند کردن
بسته در، مقابل در باز
مغز گفتن، دخترکی برداشتن
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
خسته، مجروح
دلجوئی و استمالت
زیور کردن
جهیده، برآمده بالا آمده، شخص معروف و بزرگ، جمع برجستگان، خوب پسندیده، ممتاز عالی، چست چالاک
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
جنگ و ستیز، غوغا
آگاهی داشتن
گریه کردن، اشک ریختن
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
بند کردن، مقید ساختن
برآمده، بالاآمده، بلندی پیداکرده، بزرگ و معروف
زینت دادن، زیور کردن، خوش نما گردانیدن، برای مثال چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی - ۸/۲۳۷) ، آرایش کردن
نظم و ترتیب دادن، چیدن
گستردن، راست کردن
فراهم کردن، آماده کردن
نظم و ترتیب دادن، چیدن
گستردن، راست کردن
فراهم کردن، آماده کردن
ستانندۀ درد، آنکه یا آنچه درد و مرض را بردارد و برطرف سازد، دردبرچین، دردچین
دانایی و آگاهی داشتن، گمان کردن، پنداشتن، به حساب آوردن، برای مثال گر از پیوند او فخریت نبود / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری - ۸۲۰)
تشخیص دادن،برای مثال شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز روز (سعدی۲ - ۲۰۸)
شناختن، توانستن
تشخیص دادن،
شناختن، توانستن
اشک ریختن
برجسته و برآمده
((تَ))
فرهنگ فارسی معین
زینت دادن، زیور کردن، نظم دادن، آماده کردن، قصد کردن، مجهّز کردن (سپاه)، هماهنگ کردن (موسیقی)، غنی کردن، بی نیاز کردن، گماشتن، مأمور کردن، منقش کردن، آباد کردن، معمور کردن
((دَرَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
گریختن، گسیختن، از انجام کاری شانه خالی کردن، در انجام معامله ای به توافق رسیدن، جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه
جهیدن، پریدن
Salient, Eminent, Prominent