بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن: تو مپسند بیداد بیدادگر بگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی. بربسته گل از شوشتری سبزنقابی و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش. ناصرخسرو. ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر. ناصرخسرو. برسم مهترانش حله بربست بخاکش داد و آمد باد در دست. نظامی. - بربستن زبان، خاموش شدن: تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت بربست زبان از طرب و لحن اغانیش. ناصرخسرو.
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
جماد در مقابل بررسته بمعنی نبات و روئیدنی. غیرقابل نمو. (ناظم الاطباء). نقیض بررسته است و آن چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند بعضی از جمادات که سنگ و کلوخ و امثال آن باشد. (برهان) : می گفت بدندان بتم عقد درر من هم چو توام لطیف و پاکیزه گهر خندان خندان بناز گفتش خاموش بربسته دگر باشد و بررسته دگر. ؟