- داویدن
- ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
معنی داویدن - جستجوی لغت در جدول جو
- داویدن
- ادعا کردن
- داویدن
- داو خواستن، ادعا کردن، دعوی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انداییدن
انداییدن، اندودن، کاهگل کردن بام یا دیوار، گل مالی کردن، آلوده کردن، انداییدن، انداوش
بریدن غله و علف از روی زمین درو کردن
ابدالاباد
ابتحاث
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
نالیدن، زاری
بر بالا رفتن، صعود
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
دانستن، غلطانیدن
طاقت آوردن
بانگ کردن و نالیدن، برای مثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵) ، بانگ و خروش کردن پرنده
خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن،برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن،
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵) ، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درو کردن
بالا رفتن، بر بالا رفتن، بر زبر چیزی شدن، بر باد دادن خرمن که کاه از دانه جدا شود، باد دان، دانه پاشیدن و تخم افشاندن
جستجو کردن
خم شدن
یافتن: میخواهدکه مصداق سخن خویش بواسطه آبکامه تو ظاهر کند اگر قدری فرمایی آن انعام با دیگر اکرام انضمام یاود
تابیدن٣، برای مثال او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس (رودکی - ۵۰۳)
ازهم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن، نظر به چیزی انداختن و دیده ور شدن
بسرعت و شتابان رفتن، رفتن با تعجیل، تند رفتن