جدول جو
جدول جو

معنی داماله - جستجوی لغت در جدول جو

داماله
(لَ)
نام قصبه ای در 8 هزارگزی پوروس به ایالت آرگولی یونان. در پیرامون آن بعضی آثار عتیقه یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامنده
تصویر دامنده
بالارونده، برباددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامادی
تصویر دامادی
داماد شدن، زن گرفتن، داماد کسی بودن، شوهری دختر یا خواهر کسی، (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد مثلاً کت و شلوار دامادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای گرفتار ساختن جانوران دام بگذارند، جای دام، برای مثال دلش چون شدی سیر از این دامگاه / در آن خرگه آوردی آرامگاه (نظامی - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
راهی که از میان دو کوه بگذرد، گشادگی میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیده
تصویر دامیده
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند:
نمانده هیچ حوائج ب خانه دل زار
بباد داده همه هرچه هست از دامال،
ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 419)،
اما معلوم نشد که اصل کلمه چیست هرچه هست تصحیف و تحریفی است در پایان مصراع دوم شعر منقول، کلمه ای است مصحف + مال، یا مان، به معنی اثاث خانه، یا مثلا ’ده مال’ و یا ’زرومال’ و یانظیر آن بوده که هر دو را بر روی هم اثاث البیت معنی کرده اند؟
لغت نامه دهخدا
برگردانیدن. خم دادن. (منتهی الارب). میل دادن و برگردانیدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به امالهشود.
مال دادن. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی است و از ’مول’ می آید.
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اسمر. گندمگون. قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
معرب دستمال. (از دزی ج 1 ص 442). و رجوع به دستمال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دام ظله
تصویر دام ظله
سایه اش پاینده باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامادی
تصویر دامادی
ازدواج زناشویی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که برای صید جانوران دام گذارند جای دام. یا دامگاه دیو دنیا عالم سفلی. یا دامگاه گرگ دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسخاله
تصویر داسخاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسکاله
تصویر داسکاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامالا
تصویر خامالا
یونانی بژ مهره (حرباء)، مازریون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساله
تصویر امساله
منسوب به امسال، همین سال امسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامال
تصویر دامال
اسباب و آلات و لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
گشادگی میان دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثاله
تصویر امثاله
((اَ لَ هُ))
مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای شکار کردن جانوران دام گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دام ظله
تصویر دام ظله
((مَ ض لُِ))
سایه اش پاینده باد، بر دوام و پایدار باد سایه وی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسکاله
تصویر داسکاله
((لِ))
داس کوچک، داسخاله، داسغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
((لِ))
داس کوچک، داسخاله، دستغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسخاله
تصویر داسخاله
((لِ))
داس کوچک، داسغاله، دستغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
تونل
فرهنگ واژه فارسی سره
تزریق، تنقیه، حقنه، روبش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دنباله
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به شکل هفت با دسته ی بلند، تیرچوبی که از آن در ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی