معنی دامنده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با دامنده
داننده
- داننده
- واقف آگاه خبردار، عالم بامعرفت، جمع دانندگان. یا قوت (قوه) داننده. قوه عاقله
فرهنگ لغت هوشیار
درمنده
- درمنده
- بیچاره، ناتوان، عاجز، برای مِثال بفرمود صاحب نظر بنده را / که خشنود کن مرد درمنده را (سعدی۱ - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید