جدول جو
جدول جو

معنی دازا - جستجوی لغت در جدول جو

دازا
گون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانا
تصویر دانا
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارا
تصویر دارا
(پسرانه)
مالدار، ثروتمند، از نامهای خداوند، صورت دیگری از داراب و داریوش، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازا
تصویر نازا
زن یا حیوان ماده که آبستن نشود، نازاینده، سترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارنده، چیزدار، مال دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داما
تصویر داما
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، زو، یم، ژو، بحر، راموز، قلزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانا
تصویر دانا
داننده، آگاه، عالم، برای مثال توانا بود هرکه دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود (فردوسی - ۱/۴)، چو دانا تو را دشمن جان بود / به از دوست مردی که نادان بود (فردوسی - ۷/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادا
تصویر دادا
برادر، داداش، خدمتکاری که وظیفۀ مراقبت از کودکان را بر عهده دارد، دایه، دده، برای مثال بیرون پر ازین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز محنت هر دادا (مولوی۲ - ۱۴۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داها
تصویر داها
دهار، دره
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی از نوع هوفاریقون با دانه های شبیه دانۀ جو به رنگ تیره و تلخ مزه که در طب قدیم برای معالجۀ بواسیر و اسهال به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
فرزند قابوس وشمگیر پادشاه معروف آل زیار بوده و پس از شکست و درگذشت پدرش قابوس، بنا بنوشتۀ صاحب کتاب حبیب السیر بخدمت امیران سامانی درآمده است، رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 367 شود، اما به نوشتۀ ابوالفضل بیهقی وی به عنوان نوا و گروگان در دیار غزنویان می زیسته است
یا داریوش بزرگ نخستین پادشاه سلسلۀ هخامنشی است که به این نام خوانده شده و نباید او رابا دارای اکبر که بدست اسکندر کشته شد، اشتباه کرد، او همان داریوش اول است، رجوع به داریوش اول شود
فرزند اردوان سوم پادشاه اشکانی است که در جنگ او با رومیان مقرر شد که همین دارا را برای تجدید مودت و دوستی میان دو کشور به روم فرستند، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2047 شود
لغت نامه دهخدا
شهری است که تیرداد اول پادشاه اشکانی ساخته بود. ’از کارهای او (تیرداد بنای شهر جدیدی است که ژوستن گوید: دارا نام داشت و در کوه زاپا ارته نن واقع بود... این شهر رااز هر طرف کوههایی که شیب های تند داشت احاطه میکرد. خود شهر در جلگه ای واقع بود که حاصلخیزیش را بسیار ستوده اند. بعضی از نویسندگان رومی نام این شهر را داریوم ضبط کرده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2207 و 2208) (مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 217)
شهر کوچکی بوده است دربین النهرین (عراق)، صاحب حدود العالم در بخش ’سخن اندر ناحیت جزیره (بین النهرین) و شهرهای وی’ گوید، ’ ... دارا شهرکی است بر دامن کوه و اندر وی آبهای روان بسیار’، (حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 91)
لغت نامه دهخدا
دارنده، (برهان) :
دارندۀ تخت پادشاهی
دارای سپیدی و سیاهی،
نظامی،
، خداوند، مالک:
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز،
سعدی،
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی،
حافظ،
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل،
حافظ،
، در بردارنده، شامل: این خانه دارای پنج اتاق است،
لای و دردی که در ته خم نشیند، (برهان) :
ز می گر نباشد ز دارا کشم
اگر چند سلطان داراوشم،
عنصری،
،
درو، درودن و درو کردن:
بدان زایند مردم تا که میرند
بدان کارندتا بکنند دارا،
(فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
نود استیر باشد، بموجب قرارداد زراتشت بهرام و هر استیری چهار مثقال است، (برهان)، وزنه ای که معادل است با نود استیر و هر استیری چهار مثقال است، (ناظم الاطباء) (دمزن) (آنندراج) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهزاد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 120 هزارگزی شمال خاوری کهنوج، سر راه مالرو کهنوج به خاش کوهستانی گرمسیر مالاریائی و دارای 100 تن سکنه است، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش: خرما، غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
اسپهبد مجدالدین دارا پادشاه دیلمان است و در نیمۀ دوم قرن ششم هجری می زیست و از امیران گمنام آنروزگار بوده است، رجوع به مازندران و استرآباد رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 196 شود
دارا پسر رستم شروین سیزدهمین اسپهبد تبرستان در دوران نخستین فرمانروایی آل باوند که در قرن چهارم میزیسته است، (معجم الانساب ج 2 ص 286)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
درخور گداختن. آنچه به کار گدازش آید. گدازنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از داها
تصویر داها
غار، کوه، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادا
تصویر دادا
کنیز، کنیزکی که فرزندان کسی را خدمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول، کشیدگی، مقابل پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارنده، چیزدار، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانا
تصویر دانا
داننده، عالم، شاعر، کاتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثا
تصویر داثا
کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بازی دام گونه ای شتر رنگ که سد خانه سپید و سیاه و مهره های سنگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازا
تصویر نازا
نازاینده، عقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازا
تصویر نازا
سترون، عقیم، ماده هر حیوانی که آبستن نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانا
تصویر دانا
عالم، دانشمند، جمع دانایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادا
تصویر دادا
خدمتکار، کنیز، کسی که نگهداری از فرزندان را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارنده، مال دار، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازا
تصویر نازا
عسگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارا
تصویر دارا
واجد، متمول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانا
تصویر دانا
فهیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول ، قد
فرهنگ واژه فارسی سره