جدول جو
جدول جو

معنی دارادار - جستجوی لغت در جدول جو

دارادار
شان و شوکت، کروفر، جنگ وهیاهو
تصویری از دارادار
تصویر دارادار
فرهنگ فارسی عمید
دارادار
دار و گیر، دیر پاییدن، ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن، (برهان) :
روز دارادار و بردابرد میدان نبرد
هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد،
سوزنی،
رجوع به داردار شود
لغت نامه دهخدا
دارادار
ثبات و پایداری
تصویری از دارادار
تصویر دارادار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاروادار
تصویر چاروادار
کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری می کند، چهارپادار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریادار
تصویر دریادار
صاحب منصب در نیروی دریایی، دریابیگی، امیرالبحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داردار
تصویر داردار
داد و فریاد، سر و صدا، جار و جنجال، جنگ و هیاهو
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ دار
تصویر داغ دار
دارای داغ، چیزی که در آن اثر داغ و لکه باشد، کنایه از داغ دیده، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورادور
تصویر دورادور
بسیار دور، از دور، برای مثال گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی - لغتنامه - دورادور)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاراژدار
تصویر گاراژدار
صاحب گاراژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنیادار
تصویر دنیادار
دنیادوست، مال دوست، کسی که به مال و ثروت علاقۀ بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارازار
تصویر زارازار
با حالت زاری، به حالت خواری، زبونی، ضعف و ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
کسی که مانند دارا سواری کند:
سکندرموکبی، داراسواری
ز دارا و سکندر یادگاری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر، بیست هزارگزی فروانق (مرکز دهستان) 21 هزارگزی راه شوسه تبریز بجلفا، کوهستانی معتدل، سکنه چهارصد و شصت تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شهری است در مرز جنوبی فلسطین که بمغرب قادش واقع بود. (سفر اعداد 34:4، صحیفۀ یوشع 15:3). و فعلاً آنرا القدیره گویند و در میانۀ کنعان و دشت واقع میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
مکاری. مکری. آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی. قاطرچی. ستوربان. شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیلۀ آن ها مسافران را از محلی بمحلی میبرد یا بار و مال التجاره حمل میکندو از این بابت وجهی میگیرد و امرار معاش مینماید.
- امثال:
وای بوقتی که چاروادار راهدار شود:
ریکاکه چاروادار نیه من ورا سرای نشمه.
هفتا قاطر قطار نیه من ورا سرای نشمه
لغت نامه دهخدا
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو،
قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ دَ / دِ)
خداوند و مالک و دارندۀ دالان، حافظ دالان، و دالان بازار تنگ است که بردوسو دکان دارد، نگهبان سرا یا تیمچه یا بازار تنگ سرپوشیده، مناسبت آنکه مقیم دالان کاروانسرا و تیمچه و بازار است و خروج اشخاص و اجناس را مراقبت دارد
لغت نامه دهخدا
کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری، (برهان)، در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا، آدم پرشور و شر، (لغات محلی شوشتر - خطی)،
تأکید در امر بداشتن، (لغات محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داو دار
تصویر داو دار
ادعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی لوله دار که به وسیله آن دارو در دهان بیمار یا شیر بدهان کودک میریختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورادور
تصویر دورادور
با فاصله بسیار، از دور
فرهنگ لغت هوشیار
بحال زاری: زار زار:) موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارازار (زلالی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد، بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ کاروانسرا سرایدار کاروانسرا. حافظ دالان و بازار تنگ است که بر دو سو دکان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که امور گاراژ را بعهده دارد دارنده گاراژ متصدی گاراژ: با گاراژدار قرار گذاشته بودم که طرف عصری مسافر حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عار دار
تصویر عار دار
ننگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داراشان
تصویر داراشان
آنکه صاحب شان و شوکت دارا باشددارد آنکه سیرت پادشاهان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرمدار
تصویر دیرمدار
((مَ))
کهنه، قدیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاروادار
تصویر چاروادار
کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داردار
تصویر داردار
درنگ و کندی در انجام کار
فرهنگ فارسی معین
در محیطی کوچک دور زدن و متوقف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیم کشی، سپس
دیکشنری اردو به فارسی