با فاصله بسیار، از دور، (ناظم الاطباء)، از ساحت دور، از بسیار دور، (یادداشت مؤلف) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509)، علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد از یک جانب رود درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351)، مرا به هجو مترسان چنین ز دورادور اگر برابر من شاعری و نظم آرای، سوزنی، به نوشانوش می در کاس می داشت ز دورادور شه را پاس می داشت، نظامی، نه گنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور، امیرشاهی (از آنندراج)، - از دورادور کسی را شناختن، آشنایی اسمی داشتن با کسی، از طریق آثار و ذکر او بوسیلۀدیگران کسی را شناختن: از دورادور او را می شناسم، نام او را شنیده ام، (از یادداشت مؤلف)، - دوختن جامه دورادور، با بخیه های گشاد دوختن آن را، (یادداشت مؤلف) : شصر، دورادور دوختن، (منتهی الارب)، ، بعید، مستبعد، غیرممکن و غیرمحتمل: گر به رویت کنند نسبت حور جان من نسبتی است دورادور، حیاتی گیلانی (از آنندراج)
سخت دور. بسیار دور. (یادداشت مؤلف) : تو قیاس از خویش می گیری ولیک دوردور افتاده ای بنگر تو نیک. مولوی. غرب، دوردور شدن. (منتهی الارب). - دوردور راه رفتن، دورادور رفتن. کنایه است از خود را کنار و بیگانه داشتن. (لغت محلی شوشتر)
بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی. (ناظم الاطباء) ، گردش و چرخش: حکم تو به رقص رقص خورشید انگیخته سایه های جانور صنع تو به دوردور گردون آمیخته رنگهای دلبر. ناصرخسرو