جدول جو
جدول جو

معنی دادسرا - جستجوی لغت در جدول جو

دادسرا
اداره ای در دادگستری که تحت نظر داد ستان کار کند اداره مدعی عمومی یا دادسرای نظامی استان اداره ای در دادگستری که مرکب است از یک دادستان و یک دادیار برای هر شعبه پارکه استیناف. یا دادسرای شهرستان اداره ای در دادگستری که مرکب است یک دادستان و یک دادیار پارکه بدایت
فرهنگ لغت هوشیار
دادسرا
((سَ))
اداره ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، اداره مدعی عمومی
تصویری از دادسرا
تصویر دادسرا
فرهنگ فارسی معین
دادسرا
قسمتی از ادارۀ دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان آن زیر نظر دادستان کار می کنند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قسمتی از اداره دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان زیر نظر دادستان کار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادفرخ
تصویر دادفرخ
(پسرانه)
مرکب از داد (عدل) + فرخ (فرخنده، مبارک)، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زادسرو
تصویر زادسرو
(پسرانه)
آزادسرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عدل، احقاق، عدالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادگران
تصویر دادگران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
قانون، فتوا، فتوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
احقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمسرا
تصویر درمسرا
زوزنسرا جوجرسرا همرسخانه زرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر معجب بانخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان وکیل عمومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عمل دادگر عدالت، حکومت به عدل و داد
فرهنگ لغت هوشیار
فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادبره
تصویر دادبره
کسی که حکم بسود او داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد رس
تصویر داد رس
قاصی، حاکم، کسیکه بداد ستمدیده ای برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
خانه دانش، سرای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان، وکیل عمومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسری
تصویر بادسری
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶)، گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عمل دادگر، حکم کردن به عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادورز
تصویر دادورز
آنکه عدل ورزد و عدل و داد کند، دادگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادکار
تصویر دادکار
آنکه کارش اجرای عدالت است، عدالت پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
سبک سر، سبک مغز، مغرور، متکبر، برای مثال باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد / باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار (سوزنی - ۱۸۱)، سبک، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادفرما
تصویر دادفرما
باری تعالی، امر کننده به عدل و داد، داددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن، برای مثال من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم برد دادستان او (مولوی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادپرس
تصویر دادپرس
دادجو، دادخواه، خواهان عدالت، درخواست کنندۀ عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
به داد کسی رسیدن، به دادخواهی دادخواه رسیدگی کردن، محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسرد
تصویر بادسرد
((دِ سَ))
آه، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر، بانخوت، گردنکش، سبکسر، بی وقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
((س))
اجراکننده عدالت، نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است، مدعی العموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
به داد مظلوم رسیدن، رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه
فرهنگ فارسی معین