جدول جو
جدول جو

معنی دادفرما

دادفرما
باری تعالی، امر کننده به عدل و داد، داددهنده
تصویری از دادفرما
تصویر دادفرما
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دادفرما

کارفرما

کارفرما
مقابلِ کارگر، در علم حقوق آنکه در قبال پرداخت مزد، کارگران را به کار می گمارد، صاحب کار، برای مِثال کارفرمای همی داند فرمودن کار / لاجرم کارگر از کار همی آید بر (فرخی - لغت نامه - کارفرما)، فرمانروا، حاکم، اثاث خانه، آنکه فرمان می دهد، برای مِثال برو ای ناصح و بر دُردکشان خرده مگیر / کارفرمای قدر می کند این، من چه کنم؟ (حافظ - ۶۹۰)
کارفرما
فرهنگ فارسی عمید

دادهرمز

دادهرمز
از قضاه دوران ساسانی. نام و نظر قضائی وی در کتاب ماتیکان هزار داتستان آمده است. (سبک شناسی ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا

کارفرما

کارفرما
کارفرمای. صاحب و آمر. (آنندراج). آنکه به کاری فرمان دهد:
کارفرمای همی داند فرمودن کار
لاجرم کارگر از کار همی آید بر.
فرخی.
همه فرمانبران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.
مسعودسعد.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چکنم.
حافظ.
کارکن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان لمحمد بن ابراهیم). کارها را کارفرما میکند. (جامع التمثیل). ج، کارفرمایان:
گفت منذر بکارفرمایان
تا بپرگار صورت آرایان
در خورنق نگاشتند بزر
صورت گور زیر و شیر زبر.
نظامی (هفت پیکر ص 72).
، وزیر پادشاه و فرمان گزار و حاکم و سرکار و هر متصرف باقدرتی. (ناظم الاطباء) :
مستوفی عقل و مشرف رای
در مملکت تو کارفرمای.
نظامی.
- کارفرمایان دولت، وزیران و مردمان بزرگ دولت.
، قهرمان. (مهذب الاسماء) (دهار). امیر:
جهان پهلوان کارفرمای دهر
درآورد لشکر بنزدیک شهر.
نظامی.
چو آگه گشت بهرام قوی رای
که خسرو شد جهانرا کارفرمای.
نظامی.
، اثاث، کارفرمای خانه چون دیگ و تبر و غیره. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). آلت. اسباب خانه چون ظرف و آینه و غیره: شه ملک بیامد با هدیه هاء فراوان و بسیار کارفرماها کرده بود از نقره از همه نوعی و همچنین کنیزکی که شاه هرگز مثل او ندیده بود. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا